-
خسته تر از همیشه
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1403 19:31
در امتداد شب در سکوت شب با دلی شکسته ...من چی می خوام از این دنیا...هیچی ارضام نمیکنه...دلم امروز شکست بیشتر به تنها بودنم پی بردم...کاشکی یکی بود که حداقل منو می فهمید...کاشکی یکی همدم دردام بود...درد میکنه بند بند وجودم...دلم شکست... بماند...خدا نکنه هیچ وقت احساس اضافه بودن کنی...
-
تنها
شنبه 19 اسفندماه سال 1402 20:30
امشب حال دلم کوک نیست...من خسته ام از این سردرگمی ... چرا هیچ فریاد رسی نیست...زخم هایم را خودم باید مرهم بزارم... دگر هیچ نمی خواهم...نه توقعی از کسی ...نه به انتظار کسی...حالم بده نمیدونم تا صبح باشم یا نه...خسته ام از این دنیا...کاشکی یکی بود منو بفهمه...کاشکی...
-
عشق ماورایی
دوشنبه 25 دیماه سال 1402 22:32
میدونی بعضی آهنگ ها تو عمق استخون آدم میره انگار تازه دارم می شنوم می دونی چرا این حس بهت دست میده به خاطر اینکه روزگاری به یاد کسی که دوستش داشتی باهاش خاطره ساختی گوش می کردی عشق همین جوری هست میره میاد وسط یک شلوغی مهمونی یهو یادش می افتی عشق مکان و زمان نداره موعدش بشه کائنات دست به دست هم میدن و آدمش سر راهش...
-
بعد از تو
یکشنبه 25 تیرماه سال 1402 16:11
امروز بعد یک روز کاری سخت ، اومدم خوابیدم و خواب تو رو دیدم...خواب آخرین دیدار...دلم برات تنگ شده...ولی چه کنم نمی توانم تو را داشته باشم...بهتر هست از همون دور دوستت داشته باشم...من آدم بی وجدانی نیستم ولی با شرایط پیش آمده چه میشه کرد...ازم دلخور نباش...باید قوی بود هم تو و هم من... پی نوشت: کاشکی اون روز میدونستم...
-
تنهاتر از همیشه
یکشنبه 18 تیرماه سال 1402 14:14
حال دلم خوب نیست...چرا هیچکی منو نمی فهمه...یکی را در نهان خانه ی دلم دوست دارم...آری او زیباترین تفکر حال خوش من است،و هم غمناک ترین تراژدی حال دل زارم هست...من مانده ام با یاد چشمانش که در چشم دیگری باز میشود...من مانده ام در هوای گلی که در هوای دیگری بارها عطرافشانی میکنه...و از فرسخ های دور تنها سراب بودنش را لمس...
-
دلم تنگه
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1402 23:38
دیروز سالگرد وفاتت بود...انگار همین دیروز بود... یکی از شبهای تیرماه تابستان بود و تو بابا بودی که در ایوان حیاط نشسته بودی و هندونه قاچ می کردی برامون...توی حیاط هم بوی نم آبپاشی که انجام داده بودی پیچیده بود...انگار دیگه نیستی بابا که عطر حضورت و این خاطرات را دوباره لمس کنم...قول دادم بهت قوی باشم غصه نبودنت را...
-
پدر و دیگر هیچ
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1402 22:52
امروز از اون روزا هست که بیشتر از قبل دلتنگ پدر شدم...انگار این داغ رفتنی نیست و هر بار که کم میارم شانه قوی و مهربان پدر را بر سرم ندارم...بیشتر آتیش میگیرم و میسوزم...و چون کاری از دستم بر نمیاد خودم باز مجبورم زخمم را التیام بدهم و ادامه بدهم...امروز خسته ام خیلی دلم مرگ می خواد یک مرگ بیصدا...دیگه خسته ام از قوی...
-
آغازی نو
جمعه 12 خردادماه سال 1402 16:24
تا دوازده خوابیدم...ولی باز انگار کمبود خواب دارم...دیشب همش کابوس می دیدم چند بار بیدار شدم عطش بالایی داشتم همش تشنه میشدم با هر بار بلند شدن آب می خوردم...با هر بار پا شدن اولین فکرم تو بودی...خلاصه امروز انگار دوباره متولد شدم بالاخره بخشیدی منو ...وبعد مدتها با دقت تو آینه به خودم نگاه کردم... صورتم چقدر لاغر شده...
-
خسته ام
جمعه 12 خردادماه سال 1402 00:20
نمی دونم از چی بنویسم...امروز کلا روز شلوغی بود...خسته کار...بعد اومدم خونه یک کم خوابیدم ...رفتم عروسی دعوت بودم...نمی رفتم بد میشد حوصله گلایه بعد را نداشتم که چرا نیامدی ...خلاصه اومدم خونه سریع بهت پیام دادم... سین شد جواب دادی...دیدم باز بی مهری...بهترین قسمت ۱۴۰۲ دیدن تو بود...ولی الان حالم بده...احساس سرباری...
-
بازم سردرد همیشگی
سهشنبه 2 خردادماه سال 1402 19:02
سرم درد میکنه چند روزه کلا حجم کاری شدید و سنگینی در غیاب رئیس اداره برایم درست شده که خونه میام دوست دارم فقط خواب باشم... کارهای خودم به کنار نظم بخشیدن به کارای رئیس هم با من... از یک طرف دلواپسی و نگرانی برای تو روی سرم می چرخه... خسته ام...قبلا با تو درددل میکردم آروم میشدم حالا که تو هم دپرسی و هر حرفی میزنم...
-
بازم درد و تکرار بی تکرار
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1402 21:19
دیگه خیره به چشمای کی بشم ...به چشمای کی...می خوام برگردم به آخرین شب که دیدمت و خاطره سازی کنم تا روز مرگم...واین برهه ی از روزگارم را به باد فراموشی بسپارم...منو ببخش از ته دل ببخش... سرم درد میکنه دومین نوافن که از صبح میخورم...برم بخوابم خوابم میاد...کاشکی دیگه پا نشم...
-
بازگشت
جمعه 4 فروردینماه سال 1402 23:43
اومدم به شهر خودم و باز تکرار روزمرگی همیشگی...فردا هم اولین روز کاری در سال ۱۴۰۲ باید عادت کنم با ۰۲ توی نامه های اداری...بهترین قسمت سال جدید دیدن تو بود خوشحالم که دیدمت...و با انرژی سال نو را آغاز میکنم...فردا کلی کار دارم باید کارتابل چک کنم...ان شاءالله شروع سال جدید برای هم خوش یوم باشه...من رفتم از دیار تو ولی...
-
خداحافظ نه...به امید دیدار مجدد
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1402 23:19
دیوونه و مجنون تو هستم ای یار...امشب آخرین شب اقامتم در کوی تو هست...خیلی اذیت شدیم برای دیدن هم...ولی خواست خدا و بعد دل پاک عاشقت بود در لحظه ای که امیدی نداشتم تو آمدی و همه عاشقان عالم را روسفید کردی آری تو را دیدم که خرامان خرامان سرراهم قرار گرفتی دیدمت زیبا ... چه زیباست تو را پرستیدن... دلایی که پاکن فرصت...
-
من تو را همیشه آغازم پایانی ندارم با تو
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1401 23:45
خدایا شکرت...ممنون بابت شب زیبایی که همچون ماه می درخشیدی برایم ساختی...با همه گلایه ها باز هم زیبای من بودی...بماند یادگار در واپسین ساعات سال...امیدوارم نوبرانه اولین ماه فصل بهاری سال خوبی سرشار از سلامتی و موفقیت داشته باشی...
-
دل تنگ توام دوای دردم تویی و بس
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1401 00:13
چقدر خوبه آدم به عشق یکی نفس بکشه...چقدر بده که اون یک نفر ازت دور باشه...چقدر خوب تک تک لحظات باهاش خاطره سازی کنی...چقدر بده نباشه و آغوش گرمش نداشته باشی...در کل عاشق بودن خوبه چون میدونی یکی رو بیشتر از خودت دوستش داری...و تپش قلبت فقط با اون کوک میشه...من امروز رفتم مطب دکتر برای درمان دردم... تو رو تجویز کردن...
-
تجدید خاطره روزهای عشق
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1401 22:18
از وقتی تو رو شناختم ۱۴ فوریه یادم نمی رفت...با اینکه سالها گذشت بازم عشق را با تو معنا می دادم حتی در خیالم...باور کن روز حساب که بخوان حساب و کتاب بگیرن میگم تو به من یک زندگی بدهکاری... دست خودم نبوده ردپای آن عشق ماورایی همیشه در دلم بوده است...پشیمون هم نیستم که عاشقت ماندم... بی معرفتی هست نخوای نبینی منو...بهم...
-
بمون
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1401 22:49
این قدر پیگیر تو میشم تا برگردی...خودت میدونی چی میگم...این وسط یکی باید خسته بشه...منی که زندگیم را سراسر دود غلیظی گرفته...با هر پک یک روز از عمرم کم میشه...عمر چیه...عمر بدون وجود نازنین تو را می خوام چکار...من باید اعتراف کنم که برای داشتن تو ضعیف بودم...نتونستم نگه ات دارم...بمیرم برای دلت که نتونستم مرهمی برای...
-
خدایا شکرت
شنبه 22 بهمنماه سال 1401 14:58
شکرت که تو هم بی معرفت شدی...میگه واسه اینکه آدما رو بشناسی ترکشان کن...اون وقت من خوبه مدت کوتاهی نبودم که این شده حال و روزم...دو شب هست که پشت سر هم خوابت می بینم...خیر باشه...پس بدان تویی که هر شب در رویای شبانه ام حضور داری...چشمان تر هست از غم نبودنت...از نداشتن بی نهایت...از فاصله ای که دست و بالم را...
-
یار من
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1401 22:32
من دل ندارم...پس هیچی دیگه ندارم...دلم با توئه...نمیدونم چند روز شد که بی خبر از تو بودم...باز شکرت رخی نمودی...نمیدونم چی بگم خوشحالم سلامتی...
-
چشمان ماورایی
شنبه 15 بهمنماه سال 1401 00:36
امشب هم به عکس چشمان ماورایی زل زدم...غم عمیقی پشت آن چشمان نهفته بود...تصور این که در چه حالی برایم دردناک هست...امروز هم مثل عادت همیشگی اول برای سلامتی ات،بعد برای آرامش ذهنت دعا کردم...امشب هوا خوب بود رفتم بالای همون کوه همیشگی که سالیان دور با هم رفته بودیم...قطار خاطرات به سرعت در ذهنم آمد و شد داشتن...یادمه...
-
عزیز جانم
جمعه 14 بهمنماه سال 1401 13:52
هر انسانی یکی رو داره که باهاش تو رویا خاطره سازی میکنه...درسته بهت نرسیدم...درسته عوض شدی...ولی من تا ابد دوستت دارم...امروز خواستم از تعطیلی استفاده کنم...یک ذره بیشتر بخوابم..ولی باز سر صبح از خواب پا شدم... و باز اولین فکریی که تو ذهنم آمد تو بودی...بین خواب و بیداری گوشی را چک کردم که پیامی چیزی از طرف تو آمده...
-
دل تنگی
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1401 18:34
امروز هم منتظر بودم...صبح خواب رفتم...یک کم دیرتر رفتم سرکار...کلا امروز بهم القاء شده بود که خبری از تو میشه ...نشد...راستی تو صف بنزین هستم...نیستی پارتنر صفهای من...ای کاش بودی یک چیزی می گفتی...دلم برای شوخی و مزاح با تو تنگ شده...همیشه در این سالها یک چیزی کم دارم در نبود تو...مخصوصا الان که بی خبر و رانده از تو...
-
دلتنگی تو
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1401 18:33
در گذر این سالها بارها رفته ای،آمده ای،ومن هر بار با آغوش باز تو را ستودم...میدونی اگر دلت بخواد بازم برمی گردی..اخلاقتو میشناسم هیچ کس نمی تونه تو را مجبور به انجام کاری بکنه...هیچ کس...التماس من برای ماندن تو بیهوده هست مگر اینکه خودت بخواهی...حتی من که زمانی برات ارزش داشتم...من منتظرم که برای همیشه بیایی...دیگر...
-
سلام یار بی وفا
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1401 22:11
سلام...خوبی...میدونی آدم وقتی قوی میشه که روی پای خودش بایسته...این ناملایمات به دل نگیره و همه این بی مهری ها را زیر پاش بزاره و پله ای برای صعود بسازه...آره من هستم...خسته ام...ولی باید قوی بمونم...پشتم کسی نیست جز اون بالایی که کفایت میکنه...درست بنده خوبی نبودم...سراپا گناهم...ولی اون ارحم الراحمین هست...منو می...
-
مگر چه می خواستیم از این دنیای فانی
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1401 22:24
زندگی مثل یک رودخانه در جریان هست. روزها و شبها در پی هم میگذرند...فصلها تغییر میکنند...و تو خواه یا ناخواه با مسیر رودخونه پیش میری...یکنواختی زندگی هنوزم هست... چیزی تغییر نکرده... مگر چه می خواستیم از این دنیای فانی...چی فکر می کردیم در طول مسیر...چی شد...خیلی دور شدیم از هم...دوری که حتی در ذهنم نمی...
-
بی هوا نفس کشیدن به رسم تکرار
شنبه 8 بهمنماه سال 1401 08:54
ای خدا چی میکشم از این دنیا...دنیا عجیبی است هیچی دیگر به کام دلم نیست...زندگی یعنی دویدن آخرش هم به هیچی نرسیدن...هدف والا داشتن خوبه...دیگه همون هدفم ندارم...نمیگم نرسیدم... به خیلی هدف ها دیر یا زود رسیدم...ولی بعضی چیزا رسیدن به وقتش خوبه...خوبه وقتی برسی که ذوقش داری...سرده خیلی سرده از محیط گرفته تا قلبم که رو...
-
چی بگم
جمعه 30 دیماه سال 1401 21:29
حال دلت خوب نیست ومن سردرگمم...نمی توانم کاری برات بکنم...نه اینکه نخوام...ولی کاری در حال حاضر ازم برنمیاد...صبر بر هر دردی دواست...صبر کن من برات درستش میکنم ...باور کن تو غمگین باشی منم غمگینم...بدی رابطه لانگ دیستنس اینه بغلی نوازشی توش نیست که آرومت کنم ...الان یهویی بگی غلط کردی...دلم می خواست زل بزنم تو چشمات و...
-
حس قشنگ
چهارشنبه 21 دیماه سال 1401 15:41
داره برف میاد صبح گفتی بهم برف اومده اونجا حسودی کردم...خدا هم دلش سوخت واسم برف بارید...خدا کنه خدا بازم ببینه منو و این حجم تنهایی که با هیچکی پر نمیشه با تو پر کنه...تو رو داشتن نیازه...هیچی تو این دنیا جز داشتن تو خوشحالم نمیکنه...هیچی...ممنون بخشیدی منو...من زبون نفهم...من جز دوست داشتن تو زبانی بلد نیستم...
-
روزمرگی زندگی
سهشنبه 20 دیماه سال 1401 17:43
ساعت کاری تغییر دادن نیم ساعت بیشتر باید بمونیم تا خونه میام کلی دیر میشه موندم نماز بخونم ناهار بخورم یا بخوابم...انگار همه زندگی من تو نیم ساعت بود که به بقیه کارام می رسیدم... اول نماز خوندم بعد نهار و در آخر تا الان خوابیدم...امروز بهت گفتم منو ببخش...خدا کنه منو ببخشی...باور کن مریضم نیاز به روانپزشک دارم دست...
-
در گنگ ترین حالت ممکن
دوشنبه 19 دیماه سال 1401 21:33
در گنگ ترین حالت ممکن زندگیم هستم...دلم می خواد برم یک جای دور فارغ از باید و نبایدها...دیگر دوست ندارم آدم قوی غصه باشم...راستش بخوای از قوی بودن از امیدوار به آینده بودن خسته شدم...منم آدمم ...منم کم میارم...شاید به روتون نیارم ولی تو خودم میشکنم...آره من عوض شدم...دوست دارم تغییر کنم مثل تو و از تغییر نترسم...آره...