حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

شب پر تلاطم بی تو

باز دلم قصه ها برایت دارد...نازنینم...کجایی که درد فراق تو من را دیوانه تر کرد...خسته تر از همیشه هستم...خسته ام...عمر گران در گذر هست و من هنوزم در  اندر کوچه ی توام...امشب دعوتی به جشن گریه ام،با قطرات اشکی که امشب جانانه می ریزند پذیرای تو هستم...

منتظر می مانم

اگر حالت بد باشد حال من نیز بد است...منتظر میمانم تا ابد...تو یک شبه نیامدی که یک شبه از کنارم بروی...من تو را در خیالم زندگی کرده ام...تو هستی همیشه همچون خونی که در رگهایم است...فقط خسته ام...با من از رفتن نگو...


یار من

یار من تویی ...جان منی تو...بس قصه تمام...هر چقدر هم روزگار بی مروت باشد...هر چقدر هم نامهربان باشد...عشق من به تو پایانی ندارد...جان منی تو هر چقدر هم برانی...از خودم دور میشم ولی نقش چشمان نافذت بر پیکره این جسم خسته نقش بسته...عزیزم...جانم به فدایت که نیایی...بیا که نبودنت را تاب ندارم...دل بی تابم فقط سراغ تو را می گیرد روشنی بخش روزهای تاریکم...به عشق تو ادامه دادم این زندگی را...حال که نیستی دوباره برایم زنده بودن مشکل است...نفس منی...نفسهایم با تو جوون میگیرن...