حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

چشمان ماورایی

امشب هم به  عکس چشمان ماورایی زل زدم...غم عمیقی پشت آن چشمان نهفته بود...تصور این که در چه حالی برایم دردناک هست...امروز هم مثل عادت همیشگی اول برای سلامتی ات،بعد برای آرامش  ذهنت دعا کردم...امشب هوا خوب بود رفتم  بالای همون کوه همیشگی که سالیان دور  با هم رفته بودیم...قطار خاطرات به سرعت در ذهنم آمد و شد داشتن...یادمه اون شب کذایی بهم گفتی این آخرین دیدار هست ولی باور نداشتم...رفتی و بعد چند سال دیدمت باز همون احساس همیشگی همرام بود با اینکه در نبودنت خیلی گلایه ازت داشتم..‌. با آمدنت همه را فراموش کردم...محیط  خیلی تغییر آنچنانی نکرده بود ولی دلم چی... به نظرم من هنوزم عاشقم...عشق معنی اش چیه...عشق یعنی هیچ دیداری  در آن  نباشد...فراق باشد...خیلی وقته بالای کوه نرفته بودم...در تاریکی شب منظره شهر برایم غمگین به نظر آمد مثل خودم...مثل من ساده که همه چی ام را باخته یا از یک جنگ تمام عیار شکست خوردم...سردم شد...سردرگمم...من در این آشفته بازار به دنبال چه هستم...کاشکی بفهمی...من دلم خون هست ولی چه میشه کرد...

نظرات 1 + ارسال نظر
بی تا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:27 ق.ظ

باورم نمیشه. شما از سال ١٣٨٥ تا حالا عاشق ایشون هستین ؟
چقدر سخت. قصه ی من خیلی شبیه شما هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد