امشب حال دلم کوک نیست...من خسته ام از این سردرگمی ... چرا هیچ فریاد رسی نیست...زخم هایم را خودم باید مرهم بزارم... دگر هیچ نمی خواهم...نه توقعی از کسی ...نه به انتظار کسی...حالم بده نمیدونم تا صبح باشم یا نه...خسته ام از این دنیا...کاشکی یکی بود منو بفهمه...کاشکی...