حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

(بنام او که هر چه دارم از اوست)

دلم گرفته هم از زمین هم از زمون... دل دادن رسم غریبیست در این زمانه غریب. نمیدانم در این آشفته بازار مقصدم کجاست... گرچند فاصله ها و جاده هایی  که در ماورای دریای پر تلاطم احساسم به تو ختم می شوند پر از ندیدن و دل شوره نبودن هستن...مقصد... مقصد نهایی همه آدمها یکی است... پس باید توشه ای اندوخت در این راه پایانی... فرصت.شانس. بخت.قسمت. یا هر چیز دیگری که تو اسمش را میگذاری با رفتن تو از طالع من گریخت...آن قدر هم بی انصاف نیستم نمی گویم: فرصتهایی نبود برای عاشقانه زیستن و عاشقانه ماندن. بود. خوبش هم بود...قدر ندانستم...میدانی به تدریج کم آوردم...پس نداشتنت را می گذارم به حساب سرنوشت... شاید هم لوح طلایی  تقدیر من هنوز نوشته نشده... شاید... انتظار قشنگ است اما زیادیش هم کشنده... به هر حال با این بغض بهت زوال پذیر باید سوخت و ساخت... درس گرفتم از سوز و ساز...از آه و نال... یاد گرفتم چه به درست! چه به غلط!حتما باید بود... باید گرگ بود در این زمانه هفت رنگ و گرنه همچون بره سر بریده می شوی...! باید د.  ر. ی. د. قبل از اینکه دریده شوی...؟!