حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

دل تنگ (بیست و ششم)

بعد رفتن چه آسان دل به غریبه بستی... چه راحت لحظات عمرت را در کنار او سر کردی و در کنارش ماندی... بی تفاوت از این که منی هم در این دنیا لعنتی است... می بینمت که چه با احساس دستانت در دست اوست... اشکالی ندارد حسود نیستم شاید لیاقت تو اوست... لبخند ملیحت چگونه در چشمان حریص آن زود آشنایت می درخشد... از چشمانت بگویم که نافذانه تلاقی شده با نگاه یغماگر او که تو را زمن ربود... چه بی پروا با هرم نفسهایت در آغوشش خفته ای...! ملودی دل نواز صدایت در گوش آن طغیانگر عجب غوغایی برپا کرده... طنین صدای هوس آلودش زمزمه روان و تنت شده... چه عاشقانه چشم در نگاهش دوخته ای و چه تمجیدانه نگاهش بر توست... چه زود محرم اسرارش شدی...هایا های... مثلا ماه من بودی در این ظلمت عاشق شکن... بر فرض که بودی! چه شد...؟ چه کردی با من؟ مگر جز اشک و حسرت و اندوه ارمغانی دیگر برایم داشتی...در این نیمه ی شب غمناک تو راحت بخواب محبوبه ی سابق من... امشب اولین شبی نبود که تو را یاد کردم آخرین نیز نخواهد بود... شبی را که در حجله او بودی با خود عهد کردم یاد تو را در نطفه خیالم بخشکانم...ولی انگار نتوانستم... اکنون نیز فقط از روی دلتنگی آمیخته با عادت چند خطی برای دلم نگاشتم تا اندکی بی آرامد...

دل تنگ(۲۵)

سلام معشوق پرنده گونه دیروز... افسوس که با جفت دیگری پریدی... ولی من عاشق سینه چاکم هنوز... من همانم همان دل پاک دیروزی ... شاید نفهمی غربت شبهایی را که به یادت بوده ام و شب را با آهنگ گریه با ناامیدی به سحر رسانده ام... چه لحظات غمگینی داشته ام در فضای حجیم تنهاییم که ندانستی و اگرهم بخواهی بدانی نخواهی فهمید... چه زیبا بود زمانی دیدار تو درخواب... زیبا بود تو را داشتن در رویا پرپرشده ام... چه امید عبث بی حاصلی... این منم که از عاشقی مردم... اگر منی باقی مانده... آن رفیق بی ریا از پا افتاده... خسته ست... خیلی خسته... دیگر چشم به راهت نیست... باور کن راهمان از هم جداست... آرزوی شیرین وصال تو هم بوی کهنه گی گرفت... دیگر آن برق خاص را ندارد رنگ چشمان نافذت... هرگز نشد باور کنم که تو را دارم... ولی زود باورم شد که باختمت در قمار روزگاری که ناعادلانه باختن مرامش است... با رفتنت سخترین تنبیه ها نصیب این دل گردید...