حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

دل تنگ(۷)

 

ای دل  خسته نشدی از این غربت نشینی و انتظار... تا کی در رویاهایت آینده ای روشن را تجسم می کنی... به راستی تا کی؟ با خودم می پنداشتم به خاطر محبت های بی دریغم تو باز می گردی و مرا مهمان کومه نگاهت میکنی... ولی نه! من سخت در اشتباهم... تو مرا رها کردی... تو مرا به باد سرگردان سپردی تا بند بند وجودم را با تازیانه های بی رحمش از وجود تو خالی کند... من دیگر طاقتم تمام شده... می خواهم جدا باشم از این سراب با تو بودن... نمی دانم چه بگویم دوری تو قصه نیست... رفتن تو حقیقته... جملات یاریم نمی کنند... نوشتن من هم شاید یک....؟

 

دل تنگ(۶)

 

 خیلی وقته توی جزیره خاطرات جا ماندم... ولی تو سوار قایقی شدی هماهنگ با رقص امواج بی مهابا از من گذشتی... باید به چشم خودم می دیدم رفتنت را... دور شدن را... و در آخر نقطه شدنت را... زین پس باید ببینم بودنت را در حالی که افکارم گواه  به نبودنت می دهند... بعد این همه گلایه و سطر سیاه کردن... دلم می خواهد این بار تو چند سطری را مهمانم باشی تو برایم  بگی... تو بگو:

.................................................................................................

 

اول هر چی سلام... میدونم من به تو بد کرده ام... منو ببخش...من هیچ وقت قدر تو را ندانستم... ولی حالا ناراحت و غمگین نباش... این دلتنگی ها هم عاقبت پایانی دارد... حالا که رفتم می فهمم تو بی نظیری... باور کن... چون میدونم منو بخشیدی... میدونم دلتنگمی...  ولی بسه دیگه... تا کی می خوای چشم به راه منی باشی که دیگه نیستم... خودت بهتر از من میدونی اون روزا اون شبا اون خاطره ها همه گی توی دفتر عشق ثبت شد... قصه من و تو هم پایان یافت... بماند که بعدش چه شد... این قدر هم سعی نکن دوباره با غصه آغازش کنی... من رفتم... آری عهد و پیمانها هم شکسته شد... نمی خواهم  تو یکی پایبند باشی... باور کن رفتنم را... من فراموشت کردم... تو هم از یادم ببر... من خیلی زود عادت کردم به این بی تو بودن... چی می خوای بگی؟ ................................................. قرار شد من فقط بگم! آری هر چی تو بگی من هستم... تو را به عشق نافرجاممان قسم به فکر خودت باش... بیشتر از این به پای منی که برای تو نبوده ام نسوز... درسته من بی تو هنوزم هیچ و پوچم. ولی این قانون دنیاست رفتن = ف. ر.ا. م. و.ش شدن...

 

 

 

دل تنگ(۵)

 

به یادم باش

 

دلم تنگه... خیلی دلتنگم برات... خیلی وقته حتی تو رویاهام این جوری بهت نگفتم... تو که میدونستی من بی تو تنهاترینم... پس چرا رفتی... چرا این تن خسته را بدون جون پناه گذاشتی... من به تو تکیه کرده بودم غافل از اینکه تو تکیه گاهت باده...یه وقت فکر نکنی من باختم... نه عزیز تومدیونانه باختی... تو پشت پا زدی به همه ی آرزوها... بی خیال دیگه... مدتی میشه بی خیالت شدم... ولی با این حال تا به یادت می افتم دوباره داغی که بر دلم نهادی تازه میشه... نمی دانم کجای این کره خاکی ایستاده ام؟ تو چی؟ کجای قصه ای؟ میدانم بی خودی کاغذ سیاه میکنم... شاید هم... یادم رفت تو دیگه نیستی... خیلی خسته ام... خیلی... همه میگن از نو شروع کن... پس من هم آغاز میکنم بی اینکه بدانم برای چه هستم...  آری باید در آغاز جدیدم بمانم... تو و عشق نافرجامت را به باد فراموشی بسپارم... دلم می خواست نقاشی بلد بودم تا عکس قلبم را می کشیدم با تیری رها شده از کمان تو... خوب نشانه رفتی آفرین به تو...

 

 :: عزیز رفته اگر نگاه منتظرم را گواه می خواهی::

:: اگر شکسته شدن دلم را بهانه ات می دانی::

:: اگر سکوت غریبانه ام آیت عشق است::

 :: اگر انتظار و صبرم تنها بهای دیدار است::

:: به جان غنچه گل تو را خریدارم::

:: نشان ده مهر تو بر دل، به شوق دیدارم ::

 

 (عاشق تنها تیرماه ۸۶)