-
تو ...
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1401 21:46
تو...دلمو شکستی ...مهم نیست گله ای بود و بگذشت...فدای سرت...دیگه گله نمیکنم ازت...اشکالی نداره ما هم با درد بی درمان خود می سازیم...ما باز هم با خاطرات شیرینت خاطره سازی میکنیم...من هیچ وقت نه الان قدر تو را ندانستم...دیگر همه چی برایم بی معنی است...در هوایی که تو دوستم نداشته باشی همه چی دلگیره...حتی نفس کشیدن هم...
-
درد یعنی نبود تو
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1401 02:20
خدایا خدایا خدایا... کاشکی خبرم برات بیارن...خبرم البته کی برات بیاره...درد یعنی نبودنت تو..
-
تو دلم همیشه هستی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1401 22:28
درسته دوری و فرسنگها از من دوری...ولی من توی فکر داشتن تو سالهاست که هستم و زندگی کردم...جوانی به یاد تو گذشت...گفتم:منتظرتم تا قیامت...چقدر زیباست به انتظار تو نشستن...تو همه ی شعری توی دلم...ولی حیف تو نمی بینی من را...من عیش و نوشی ندارم بدون تو...دلم می خواست چشمامو باز میکردم می دیدم خواب بوده این روزها...چه به...
-
دلتنگی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1401 01:01
امانت دار خوبی نبودم که حفظت کنم... لیاقت همراهی تو را نداشتم... دلم امشب زخمه ها دارد ولی کو مرهم...آدما عوض میشن ولی تو همان مهربان من بمان...من اگر بد تو خوب بمان...میدانم دوباره می بینمت در دنیایی که آدمک نداره...خدا نگه دار نمی گویم به امید دیدار...
-
گفتی:دیدار به قیامت
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1401 22:05
گفتی:دیدار به قیامت...قیامت اینجاست تو نباشی... تو از دستم ناراحت باشی...من دوستت دارم و خواهم داشت واین به قول خودت برای خودت هست...غافل از اینکه برای ناز چشمانت هست...من ازت چی خواستم جز ماندن...
-
روزهای کابوس وار
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1401 01:53
همش فکر میکنم خواب می بینم...آن روزهای پر زجر دوباره برایم تداعی شده ...رفتن...ماندن...سوختن...تاب و تبم در شور هوای تو لبریز شده...ولی تو مرا پس میزنی...لعنت به حسی که دارم...لعنت به من ...
-
امید واهی
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1401 17:14
نمیدونم اسمشو چی میزاری...حرفهایم را...حرفهای هیچ و پوچ به قول تو ...یا امید واهی...کاشکی زمانه جوری دیگری رقم می خورد تا این جان ناقابل را تقدیم به تو می کردم...ای کاش می توانستم مرهمی برای زخم هایت باشم...ای کاش می توانستم حرف دل با تو بگویم...ای کاش لجبازی زمانه دامنم را نمی گرفت...کاشکی همه این اتفاقات خواب...
-
سالروز تلخ
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1401 15:55
دلم گرفته ولی چه میشه کرد به کی باید گفت...هیچی نگم بهتره ...هیچی...بماند به یادگار...راستی سالروز هجدهمین سال بیاد هم بودن بهتر است بگویم به...رفتنی بهونه زیاد داره برای رفتن...ولی موندنی با یک امید می مونه...سرت سلامت رفیق... دیگه نمیگم غصه نخور...
-
یاد تو دلتنگی تو دوباره امشب بر دلم می بارد
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1401 23:36
وقتی نیستی چگونه آرامش یابم.چگونه نگاهت را خنده هایت را بیابم. نازنینم می خواهم با تو باشم...باشم با تو حتی باقی مانده روزهای رفته را حتی از دور...در این شهر هیچکس نفهمید در کوی تو هنوز سیر میکنم...دردیست در قلبم نبودن تو...فشردن آغوش گرم تو...بوسیدن خط پیشانی تو...حالم خوب است وقتی با تو باشم...بمان با من در این...
-
دلتنگی
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1401 20:22
دلتنگی من هر لحظه بیشتر میشه و در گذر عمر دانستم که هیچی جز تو نمیتونه حالم خوب کنه...لحظات با تو بودن گرچه کوتاه هست ولی می ارزه به لحظات پوچ زندگیم که بی تو میگذره...امشب برایم دعا کن حالم خوب نیست...
-
خسته تر از همیشه
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 10:24
دل را توانی نیست...نمیدانم باز چه شده که این گونه مبتلا توام...این حالت برایم خوب نیست دلتنگی ممتد که عاقبتی هم ندارد...خسته ام خیلی خسته تر از همیشه....دلم می خواهد بروم یک جای دور که جز من و تو هیچ کس نباشد...این توقع زیادیه میدانم...
-
دلتنگ توام دوباره بی اراده
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1401 17:40
میدانی و اگر نمی دانی بدان من همیشه ایام دوستت دارم...ترس دارم همین بودن نصفه نیمه تمام شود...من دگر به پایان نمی اندیشم که همین بودنت زیباست...درسته لمس دستانت را ندارم...هرم نفسهایت را ندارم...ولی با همه این درد کهنه فراق میدانم روح پاک و قلب مهربانت با تمام تازیانه ی بی رحمی سرنوشت با من هست...چه کنم با این نبودنت...
-
حس خلسه
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1401 05:47
حس خلسه بودنت باز بر من چیره گشته...ولی چه کنم رویای با تو بودن پایانی ندارد...چه آرامشی در وجودم نهفته وقتی به تو فکر میکنم...آخر تا به کی به تماشا تو ای گل از دور بنشینم .قلبم وقتی نیستی احساس میکنم نمی تپد...آخر میشود یکی را این قدر دوست داشت حتی بیشتر از خودت...قطره ای اشک در سپیده دم امروز بر چشمان نقش بست و این...
-
تبسمی تلخ
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1401 01:09
با دل و ذهنی خسته از تکرار بیهوده تو را در امتداد لحظه می جویم...کاش دنیا من و تو جور دیگری رقم می خورد... کاش وقتی دلم گرفت سرم را بر روی پاهایت می گذاشتم و تو بهم می گفتی: غصه نخور همه چی درست میشه...کاش برای داشتنت ترسی در کار نبود...کاش همه ی این سالها خواب بود و برمی گشتیم به لحظه اول شروع با هم بودن...کاش های...
-
دل ربا
جمعه 19 فروردینماه سال 1401 15:28
آدمی با محبت آدمی زنده هست... محبت بی دریغم نثار تو...دل تنگیم هم هزاران بار بدرقه ی راه تو...تو را دوست دارم همانند نفس...لحظات با تو بودن زیباست....زیباست سند قلبت را بنامم زده ای...رویای داشتن تو هم زیباست...زیباست دل تنگ من باشی و من با این دلتنگی تو در آسمان ها سیر میکنم...عاشقتم حتی اگر همه نخواهند من عاشق و...
-
امید واهی
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1401 21:47
خسته ام از قوی بودن... خسته از انتظار...خسته از امید واهی...زندگی میگذرد با همه هم و غمش...یار دیرین هم مرهمی بر زخمه ی دلم نیست...امشب حال دلم با غم چشمانت کوک هست...در عمق چشمانت غمی نهفته ولی این غم را از من که زمانی عاشقت بودم و هستم پنهان میداری ...گفته ای: دیگر من به وصل فکر نکنم....رسیدنی در کار نیست...آری...
-
تولدت مبارک گل من
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1401 01:38
عمر انسان در حال گذر است ...و اکنون خبر از سالگرد تولد عزیزی دور از ما مانده می دهد...دوری من و تو مهم نیست مهم قلبم هست که پیش تو جا گذاشته ام... تو را روزگار عوض نکرد و ماندی پای عهد و پیمان دیرین... اسیرم...اسیر نگاه نافذت...اسیر عشق نافرجام... چه کنیم که در این سالها من و تو احساس دیرینه مان تغییر نکرد بلکه بدتر...
-
راهی پیدا خواهم کرد یا راهی خواهم ساخت
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1401 11:01
من که اینجام هنوز همون درد کهنه همرامه... درد ندیدن...درد نبودنت....و بماند دردهای بسیاری که در جای جای این صفحه نمی گنجند....میدانی من هم خیلی حس ها را تجربه نکردم نخواستم تجربه کنم و نشد تجربه کنم چون اول و آخر تویی که در ذهنم نقش می بندی نقش چشمان معصومت و نگاه معصومانه تو... میدانی آخر قصه من و تو بد نیست...شاید...
-
شب آخر
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1401 02:49
با دلم لج کرده روزگار...خسته ام فقط همین...خسته از قوی بودن... خسته از همه... خدایا صبری عطا کن...خدایا به سمت کدامین قبله برای نمیدانمین بار او را از تو بخواهم...اگر در طالع من وصالی هست بسم الله و گرنه از همین الان و این لحظه تمامش کن.آری دوست داشتن دور بهتر از دوست داشتن نزدیک هست.ادعای دوست داشتن هم سخنی بیهوده...
-
سالی جدید با آرزوهای قدیم
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 22:15
سلام عزیزم امشب آخرین شب سال قشنگ ترین شبم بود و بس...
-
دلتنگ توام
جمعه 22 بهمنماه سال 1400 21:09
میدانی عزیز جان دلتنگتم ... اصلا تو با این که نیستی... شدی همه فکر و حواسم ...زندگی زیباست با تو البته... فاصله هاست که بین دستان من و تو سایه انداخته...فاصله ای نیست اگر احساسی باشد... این روزگار بی رحم نامروت هست که بین دستان من و تو فاصله ها انداخته...دلم میخواهد بشکنم این سکوت و بی هدف بودن و پوچ بودن...بودن تو...
-
مواظب خودت باش
یکشنبه 9 آبانماه سال 1400 00:28
خدایا دلتنگشم ... اونم دلتنگمه یا من فقط اسمشو ته فنجونم می بینم...خیلی زجر داره ، درد داره نباشه و احساس کنی سایه اش هر جا همراهته و پا به پات میاد.امشب از راه دور و فرسنگهایی که بین ماست برای هزارمین بار دوباره به خدا می سپارمت با یک دنیا آرزوهایت.اون وقتا آرزویت من بودم ، میدانم حال من یک خاطره تلخ بماند یا شیرین...
-
تولدی دیگر
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1400 01:53
امشب شب تولدمه با همه گرمی تابستان خیلی سردمه... زندگیم آن جور که میخواستم پیش نرفت و بیشترین ظلمی که بهم شد نگاه و صدای تو را کم دارم ... قدیما یادش بخیر با اینکه دور بودم ازت مثل الان این جوری به این بی معنی روزها و شبهام سپری نمیشد.خدایا شکرت که هنوز هست با اینکه فرسنگها و کیلومترها از آبادی و شهر من دور هست.هنوزم...
-
نیمه شب عریان من
یکشنبه 3 مردادماه سال 1400 02:54
حال در این برهه از زمان که در آن اوقات میگذرانم عجیب دلتنگ حضورت حتی نصفه نیمه هستم...نمیدانم فکر و ذهنم بسته به آینده هست از حالم لذت نمیبرم فکرم مغشوش و پریشان در هوای تو هست.تویی که بازگشتی نداری و حتی نیم نگاهی به پشت سر نداری... نمیدانم در چه حالی؟ من در بدترین حالت ممکن هستم مثل هوایی که دم و بازدم میکنم...
-
دلتنگ توام
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1400 20:55
دلتنگ توام... نمی توانم دیگر تو را در پستوی دلم نهان دارم... چه بگویم با که بگویم درد نداشتنت و نبودنت را... درد دارد تو را با دیگری دیدن آری دیر است به قول خودت برای احساس شیرین این عشق شیرین زجرآور دیرین.ولی چه کنم نبودنت بلوا برپا کرده در این نهان خانه.عزیز رویاهام خسته ام از همه دلتنگ حضورت هستم برای لحظه ای که...
-
دلتنگی همیشگی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1400 18:39
امروز هم داره سپری میشه و بازی قایم باشک من و تو هم ادامه دارد.نه میتوانم بگویم بمان،نه قدرت طرد شدن را دارم.نمیدانم چرا با این همه دلتنگی لحظه ی دیدار آشنا نمی رسد.خدایا دیگر به چه زبان اهورایی صدایش بزنم.عمر هم دارد میگذرد و من مانده ام با یاد و خاطره عطر وجودش.چه بگویم خسته ام ، شاید دیگر مهر سکوت بر لبانم زنم...
-
خلسه
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1399 20:45
ای داد و بیداد از این حال بدم که دوره ای به هم دست میده.دچار خلسه بودنت هستم.نازنین یارم خسته ام از قوی بودن... کم آوردم
-
میشه بود حتی بی سایه
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 21:09
امروز هم سپری شد و باز هم نیامدی تنها دل خوشی من منتظر ماندن برای فعلی هست که مفعولش تویی.انتظاری واهی.کاری به دنیا و قانوناش ندارم من تو را دوست دارم وسلام قصه تمام.
-
حیران زمانه
چهارشنبه 24 دیماه سال 1399 17:37
باز دلم زخمه زد و نبودنت بهانه کرد از چه بگویم فراق یار یا بی وفایی آن سفر کرده ی بی من... دیریست با تو قهرم ولی به رسم دیرینه به اینجا آمدم که بگم دلم دلتنگته و بس قصه تمام...
-
یار گریز پا من
شنبه 7 تیرماه سال 1399 23:05
سلام نمیدانم از کجا شروع کنم الان که دارم می نویسم در بی تفاوت ترین حالت ممکن هستم.این رفت و آمد های تو هم بیشتر عذابم میدهد.ای کاش میشد برای همیشه کنارم می ماندی.از امروز نه از آن روز که رفتی عزمم را جزم کردم برای نگه داشتنت.برای ماندن بی منت تو برای جبران یک عمر هدر رفته.قول میدهم اگر مجالی باشد و روزگار فرصت دهد تو...