حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

 

 

 

       

دل تنگ(22)

در این روزهای آخر پاییزی سوزی در دلم بر پا است...بد جوری دلم به هوای تو پر می زند...در باریکچه ذهنم یاد تو تنها تداعی کننده احساس کهنه ام است که دائم با من در ستیز است و می گوید: من هنوزم دوستش دارم. با طنازی ستارگانی که در آسمان خیالم گاه گاهی نور افشانی می کنند به امید روزهای آبی به انتظارت نشسته ام... گویی این ظلمت شب عاشق شکن پایانی ندارد و از فردا نیامده خبری نیست که نیست... شاید فراموشت شدم... شاید هم من را تبعید کردی به دست نیافتنی ترین روزها... شاید هم تبعیض برقرار می کنی بین من و او... چکار کردی با من و دلم با منی که تنها به یاد تو شکستم... قامتم خمیده شد... دریچه ی چشمانم کم سو شد... برای رسیدن به تو دیگر خسته شدم... در دلم آشوبی برپا است ولی حیف که نمی توانم بروزبدهم... ونمی خواهم کسی بداند راز دلم... در لحظه یاد تو بودن باید فقط از چشمانم باران ببارد و تکرار هق هق شبانه... باختم به تو... تمام جوانی و زندگیم را به تو باختم... مهمتر از همه دلم را باختم... خداحافظ همه ی دار و ندارم... خداحافظ  چشمان نافذ... به خدا خسته ام از فاصله ها

 

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>><><>>>

پی نوشت:این دل نوشته ی را به غوغا عزیز تقدیم می کنم به غوغا 

عزیز که در این روزهای بی خاطره در کنارم بوده و سرای دلتنگی را با حضورش پررنگ جلوه داده به بهترینها برسی گلم آمین 

.

                                       (*اگه تو بخوایی دوباره پس می گیرمت*)