حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

امید واهی

نمی‌دونم اسمشو چی میزاری...حرفهایم را...حرفهای هیچ و پوچ به قول تو ...یا امید واهی...کاشکی زمانه جوری دیگری رقم می خورد تا این جان ناقابل را تقدیم به تو می کردم...ای کاش می توانستم مرهمی برای زخم هایت باشم...ای کاش می توانستم حرف دل با تو بگویم...ای کاش لجبازی زمانه دامنم را نمی گرفت...کاشکی همه این اتفاقات خواب بود...نمیدانم چه شد و چرا این همه احساس به یکباره رنگ غم گرفت...قرار بود تا آخر قصه با هم باشیم...لعنت به من که آن قدر قوی نبودم تا تو را حفظ کنم...کاش من  را قابل می دانستی که سنگ صبورت باشم..کاشکی تو را بیشتر بلد بودم...کاشکی محرم اسرار بودم.‌‌..ای کاش دلت با من غریبه نبود حرف دلت را می گفتی...کاشکی این پرده حجاب بین ما دریده میشد...من می ماندم و تو یک دنیا حرف نگفته که پشت گلو پنهان شده است... کلام بگشا...رخ بنمای این معبود زمینی ام...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد