حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

طعم سیگار

امشب طعم  تند سیگار مزه کردم...خیلی وقت بود لب به سیگار نزده بودم...آرامش خفیفی بهم میداد...با هر پک یک خاطره  ای توی ذهنم نقش می  بست... سفری کوتاه  به گذشته ها داشتم..سیگار به انتها رسید...حس خوبم پرید...سیگاری دیگر آتیش کردم و به رویا پردازی ادامه دادم...واین تکرار مکرر ادامه داشت...دیدم به جایی رسیدم که آخرین بار تک بوسه  ی زندگیم را بر لبانت زده بودم...از ماشین پیاده شدم و در آن محل ایستادم...یهو یادم آمد چقدر سال گذشته...یک سال دو سال یا ده سال...یعنی من هنوز عاشقم..‌.یهو با تمام وجودم جسم خسته ام سرد و بی حس شد...کجام من کجام...اینجا چه میکنم‌.‌..با خودم گفتم خواب می بینم...اون نبوده هیچ وقت این مدت رویا پردازی قوی داشتی که فکر کردی اون بوده...اون رفته همون ده سال پیش ...نیومده هر دفعه که آمده با رفتن دوباره  زخمه نزده به روح و روانت...خسته ام خیلی...بدنم یخ کرده...فکرم...احساسم گنگ...من کی ام...کجام...تو خاکستر خاطرات دنبال چی هستم...خدایا مرگم کی میرسه دیگه دووم نمیارم...بسمه دیگه عذاب...تاوان چی میدم...جوونی ام چه شد...

توهم داشتن اون...اون رفته.... اون هیچ وقت نبوده... نیست...همون ده سال پیش رفته من فکر کردم برگشته...خواب دیدم اون برگشته...نه اون نیست هیچ وقت نبوده..‌‌‌اونی که من میشناسم پیگیر من بوده و هست...سنگدل نبوده...سنگدل بوده...نمی‌دونم گنگم...

آدما هم عوض میشن

هیچ وقت فکر نمی کردم تو منو یک روز پس بزنی...باشه ازت دلگیر نیستم فدای سرت...این قصه سر دراز داره...دعا کن بمیرم ... ای کاش این روز را نمی دیدم... خدانگهدارت .... قول دادم سوهان روحت نشم...نباشم دیگه تا بمیرم...دیگه وصله ی ناجورت نباشم..‌.همه باشن من موجود اضافه ی زندگیت نباشم...جالبه من نباشم...منی که نخواستم خاری تو پای تو بره...همیشه اونی که مهربون ترهست ضربه ی بیشتری میخوره...حالا بماند از کی...از عزیزترین شخص زندگیش...می‌دونی  نمردم توی این هجده سال از نبودنت هایت...از غیبت های مکررت...از بودن های نصفه نیمه ات...از حسادت هایم .‌‌.. از بهونه های دلم برایت...از جوونی هایم بگم که با خیال و خاطرات تو گذشت...حالا به بعد هم از دوریت نمی میرم...مغزم آشفته هست کلمات هم یاریم نمیکن آنها هم با من قهر هستن... گفتم با خودم مرهم دردات باشم نه خود درد باشم.... این خوب نیست منو درد ببینی حالا که دردم پس همون نباشم... منو می بینی به خاطر تو همه چی زیر پا گذاشتم که لحظه ای با تو باشم حتی از دور... ولی تو که نمی خوای منم اصراری ندارم ...فقط حالم بده درست مثل لحظه ی اول رفتنت ...از خدا می خوام برات بهترین ها بباره...حداقل تو به آرامش برسی...وجدانت آسوده باشه...نترس دعا خیرم بدرقه ی راهت است...خودخواه نبودی ولی شدی..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بازم میگم همه این گلایه ها کردم فدای سرت...فدای نگاه چشمان نافذت ...برای همه باش شاید اونا قدر تو رو  می‌دونن من لیاقت تو رو از همون اول نداشتم وصله ی ناجورم ...



تو ...

تو...دلمو شکستی ...مهم نیست گله ای بود و بگذشت...فدای سرت...دیگه گله نمیکنم ازت...اشکالی نداره ما هم با درد بی درمان خود می سازیم...ما باز هم با خاطرات شیرینت خاطره سازی میکنیم...من هیچ وقت نه الان قدر تو را ندانستم...دیگر همه چی برایم بی معنی است...در هوایی که تو دوستم نداشته باشی همه چی دلگیره...حتی نفس کشیدن هم برام سخته...چه کنم که با دلم نامهربانی...اشک چشمانم بدرقه ی راهت...میدانم تو هم یک روز دلتنگ می شوی آن روز دور نیست...آرزو میکنم تو همه به حال من گرفتار بشوی...تا بفهمی کم محلی بدترین درد دنیاست ... از خودم بدم میاد که تو را نتوانستم حفظ کنم...تو نابلدترین حال ممکن من بودی...