حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

دل تنگ(۲۴)

رنگ نگات...نگاه کبریاییت... قشنگی معصومانه ی چشمانت...دل به ظاهر شیدایت... در برابر ساده گی من سر تسلیم فرود نیاورد... وبا دیگری پرید... بعد این همه نم نم باریدن چشمانم... دلم... تنم... تمام وجودم برگرفت و پر شد از تلخی فاصله... فاصله ای که سهم من از عشق تو شد... میشکنم در آن آبگینه چشمانت... گر می گیرم با قلبی تشنه دل و پیاده دل در این سراب آمدنت...گفته اند: آمده ای دیوانه ی من... اما نه برای خاطر من... جای ردپای قدمهایت...جای خالی دستانت... عطر نفسهایت... جا مانده... جا مانده در این حرم عشقی که در ذهن و افکارم بنا کرده بودی... سفرت به خیر الهه ی من ... همسفر جدیدت بهانه ای که از تو نمی گیرد...؟ _ میدانم برای عشق ورزیدن به دیگران نمونه ای...برای من فقط غیر قابل ترسیمی... با تو بودن لیاقت می خواست که من تهی از لیاقتم... خدا بهتر میداند...  

 

دل تنگ(۲۳)

چقدر دیگر باید بشکنم تا تو آرام بگیری... دل ز من برده ای پرسیده ای از من دل گم کرده ای یا به دیگری سپرده ای. هیچکس عاشقت آنگونه که من بودم نیست و نخواهد بود...  شریک لحظات تنهاییم  نشدی حداقل در فضای بیکرانه هستی شریک آرزویم باش... آرزویی که داشتن تو هنوزم آرزویش خواهد بود و به یادگار خواهد ماند... خواستن تو با درد فراق همراهه که برای قلب کوچک من خیلی زیاده... در بی نهایت کوچه پس کوچه ی خاطرات آشفته و پریشان خاطر به انتظارم... انتظار... انتظاری واهی...فردا... فردا نیامده مگر فرقی با کنونم دارد... فردا مگر از امروز رنگین تر است...؟  نمیدانی که برای ثابت نگه داشتن احساس کهنه ام چه خون دلها که نخورده ام... میدانی رسوای زمانه شدم... خیالی نیست در این پیچ و خم بودن و نبودنت.... از بخت بد من شریانم هنوز در جریانه در بیکرانه حسرت و افسوسی که تو برایم به ارمغان گذاشتی... تاب و تب زیستن هم ندارم... نفس کشیدن هم انگار زوره در این روزیانه خاکستری پر تردید احساسم که تو کمترین نقشی در آن داری... 

 

پی نوشت: من نمیدونم چی بگم بابت غیبت ناگهانیم فقط می تونم بگم ممنونم ازتون که سرای دوستانه مان را خالی از لطف نزاشتید. بودن بی ریا شما بهم امید میده. دلتون شاد و پر امید. عمر غمهایتون کوتاه. 

دل تنگ(22)

در این روزهای آخر پاییزی سوزی در دلم بر پا است...بد جوری دلم به هوای تو پر می زند...در باریکچه ذهنم یاد تو تنها تداعی کننده احساس کهنه ام است که دائم با من در ستیز است و می گوید: من هنوزم دوستش دارم. با طنازی ستارگانی که در آسمان خیالم گاه گاهی نور افشانی می کنند به امید روزهای آبی به انتظارت نشسته ام... گویی این ظلمت شب عاشق شکن پایانی ندارد و از فردا نیامده خبری نیست که نیست... شاید فراموشت شدم... شاید هم من را تبعید کردی به دست نیافتنی ترین روزها... شاید هم تبعیض برقرار می کنی بین من و او... چکار کردی با من و دلم با منی که تنها به یاد تو شکستم... قامتم خمیده شد... دریچه ی چشمانم کم سو شد... برای رسیدن به تو دیگر خسته شدم... در دلم آشوبی برپا است ولی حیف که نمی توانم بروزبدهم... ونمی خواهم کسی بداند راز دلم... در لحظه یاد تو بودن باید فقط از چشمانم باران ببارد و تکرار هق هق شبانه... باختم به تو... تمام جوانی و زندگیم را به تو باختم... مهمتر از همه دلم را باختم... خداحافظ همه ی دار و ندارم... خداحافظ  چشمان نافذ... به خدا خسته ام از فاصله ها

 

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>><><>>>

پی نوشت:این دل نوشته ی را به غوغا عزیز تقدیم می کنم به غوغا 

عزیز که در این روزهای بی خاطره در کنارم بوده و سرای دلتنگی را با حضورش پررنگ جلوه داده به بهترینها برسی گلم آمین