حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

دل تنگ(16)

      

       

 

  چرا این قدر بی وفا شدی؟ این توهستی یا روزگار بد که تو را از چشمانم می اندازد! دلتنگ تو هستم و دلتنگ لحظات با تو بودن... دلتنگ آرزوهای محال مان که به حداقلشان هم نرسیدیم... با هر قطره اشکم یک روز از عمرم کم میشه و نمی دانم روزی که مردم سر خاکم حضور می یابی و یا آخرین هستی بر سر مزار دوستت...! و یا هیچ وقت...؟ چه کسی از ما می خواهد و می تواند این بذر عشقمان را که با محبت و زحمت بیکران کاشته ایم درو کند... نمیدانم...؟  

 .................................................

 پی نوشت: به قول نسی عزیز میشه سبز بود اما از درون خاکستر... شما چی میگید دوست گرامی؟

به یاد مرگ آرزوهایم

 

 

واژه کم آوردم برای نوشتن از تو... گلایه زیاده ولی دلم نمیاد حالا که می خوای مهربون قصه من باشی ازت گله کنم... می خواستم با پرهای خسته و شکسته ام آشیانه مان را بسازم... ولی اسیر قفس شدم نازنینم... قفسی که تو برایم ساختی با عشق بچه گانه ات... قفس کجا...؟ آشیانه کجا...! بی خودی خسته شده ام... نیومدی و منو توی ایستگاه انتظار کاشتی... حیف که بهونه ی زیستنم شده ای... دلم نمیاد چیزی بهت بگم... تو باید بیایی از افق های دور از جاده های پر پیچ و خم این روزگار بد... بد جوری توی تنهایی امروزم هوای تو را دارم... بیا قبل از اینکه برای آمدنت دیر باشد و من جوانی دل پیر باشم

.......................................................................................................

پی نوشت: 

                    ::او از من صبر خواهد بختی که من ندارم::

                     ::من از او وصل خواهم قصدی که اوندارد::  

من غریبی تنها

می خوام حست کنم با تمام وجودم... ولی دورم ازت... لعنت به این فاصله ها... می خوام دیوانه وار عشقمو به پات بریزم... عاشقتم حتی اگر فاصله مان تا قیامت باشد... نه به گذشته کار دارم... نه به آینده... می خوام دراکنون زندگی با تو باشم تا بی انتها... هرم نفسهایت را نوازش دستانت را از فرسنگهای دور حس می کنم... گرمای وجودت را لمس می کنم و با ترنم نگاه معصومانه ات به عرش می روم تو را خواستن گناه نیست عبادته... ببار بر من شانزدهمین ابر آسمون بهار...ببار تا کویر عطش گرفته دلم با بارش تو سیراب شود... ببار تا رنگین کمان زندگیمان تا ابد جاودانه بشه... ببار که بیشتر از هر وقتی به باریدن نوازش گونه ات نیاز دارم...می فهمی چی میگم...