حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

(تولدی دیگر)

 

امشب تولدمه... نمیدانم در خیالت مانده روز تولدم یا...؟ نترس اگر یادت هم مانده کادویی ازتو نمی خواهم... مهم اینه که به یادم باشی که این هم محاله... میدانم روزهایی که من را به یادت می انداخت از صفحه تقویم جدا کردی... اشکالی نداره من در خیالم جشن می گیرم حضورت را در این لحظات آغازین ماه... مثل اون وقتا تو را می بینم که باری دیگر زل زدی در چشمانم و روز سرآغاز این زندگی را زودتر از هر کسی بهم تبریک می گویی... یادش به خیر... انگار رویا با تو بودن تمامی نداره... بگذریم... هیچ حس خاصی ندارم انگار برام فرقی نمیکنه که امروز روز متولد شدنم است... ای کاش امروز... نمی خوام امروز چیزی بگم تا خاطرم آزرده بشه ویا از شوق و یاد گذشته دوباره به یاد تنهایام افتاده باشم... می خوام به هیچی فکر نکنم... می خوام پرواز کنم... می خوام برم... می خوام هنوزم باشم و با بی عاری بگم:

                        

                  عاشق تنها تولدت مبارک

......................................................................................

 

 

دل تنگ(۷)

 

ای دل  خسته نشدی از این غربت نشینی و انتظار... تا کی در رویاهایت آینده ای روشن را تجسم می کنی... به راستی تا کی؟ با خودم می پنداشتم به خاطر محبت های بی دریغم تو باز می گردی و مرا مهمان کومه نگاهت میکنی... ولی نه! من سخت در اشتباهم... تو مرا رها کردی... تو مرا به باد سرگردان سپردی تا بند بند وجودم را با تازیانه های بی رحمش از وجود تو خالی کند... من دیگر طاقتم تمام شده... می خواهم جدا باشم از این سراب با تو بودن... نمی دانم چه بگویم دوری تو قصه نیست... رفتن تو حقیقته... جملات یاریم نمی کنند... نوشتن من هم شاید یک....؟

 

دل تنگ(۶)

 

 خیلی وقته توی جزیره خاطرات جا ماندم... ولی تو سوار قایقی شدی هماهنگ با رقص امواج بی مهابا از من گذشتی... باید به چشم خودم می دیدم رفتنت را... دور شدن را... و در آخر نقطه شدنت را... زین پس باید ببینم بودنت را در حالی که افکارم گواه  به نبودنت می دهند... بعد این همه گلایه و سطر سیاه کردن... دلم می خواهد این بار تو چند سطری را مهمانم باشی تو برایم  بگی... تو بگو:

.................................................................................................

 

اول هر چی سلام... میدونم من به تو بد کرده ام... منو ببخش...من هیچ وقت قدر تو را ندانستم... ولی حالا ناراحت و غمگین نباش... این دلتنگی ها هم عاقبت پایانی دارد... حالا که رفتم می فهمم تو بی نظیری... باور کن... چون میدونم منو بخشیدی... میدونم دلتنگمی...  ولی بسه دیگه... تا کی می خوای چشم به راه منی باشی که دیگه نیستم... خودت بهتر از من میدونی اون روزا اون شبا اون خاطره ها همه گی توی دفتر عشق ثبت شد... قصه من و تو هم پایان یافت... بماند که بعدش چه شد... این قدر هم سعی نکن دوباره با غصه آغازش کنی... من رفتم... آری عهد و پیمانها هم شکسته شد... نمی خواهم  تو یکی پایبند باشی... باور کن رفتنم را... من فراموشت کردم... تو هم از یادم ببر... من خیلی زود عادت کردم به این بی تو بودن... چی می خوای بگی؟ ................................................. قرار شد من فقط بگم! آری هر چی تو بگی من هستم... تو را به عشق نافرجاممان قسم به فکر خودت باش... بیشتر از این به پای منی که برای تو نبوده ام نسوز... درسته من بی تو هنوزم هیچ و پوچم. ولی این قانون دنیاست رفتن = ف. ر.ا. م. و.ش شدن...