حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

بازگشت تو الهه ام

سلام الهه ی نازم...عاشقت باری دیگر برای تو می نویسد برای تویی که فاصله های کهکشانی مانع از رسیدن تو و من می شود...برای تویی می نویسم که بی من رهسپار جاده ها شده ای... برگشتی و اعتراف کردی هنوزم دوستم داری... به حرمت عشقمان پیشت گلایه نکردم... با اینکه این دل زخمه ها بر دل داشت... نگفتم بهت در این ماهها و سالها چه بر من گذشته و از این پس می گذرد... بهت نگفتم خاطراتت آتش به جانم افروخته... بگذریم از این حرفای کهنه... کم کم تصمیم داشتم نوشتن را کنار بگذارم می خواستم به هیچی فکر نکنم حتی به تو... ولی نمیدانم چه شد که بر خلاف تصور همه تو برگشتی دوباره... با اینکه جرائت بازگو کردن این را ندارم... می ترسم... می ترسم باری دیگر حسودان کاری بکنند که تو دیگه فکر بازگشت هم نداشته باشی... درست در لحظه ای که از همه و همه کس بریده بودم برگشتی... باورم نمی شد...انگار یک خواب بود آمدن تو... در آن لحظه رویایی انگار بین زمین و آسمان معلق بودم مثل اولین لحظه دیدنت... با اینکه هنوز ندیدمت بیشتر از سابق منتظر دیدن روی ماهت هستم... با اینکه میدونم اگر هم ببینمت باید با حسرت نظاره گر تویی باشم که دست روزگار تو را از من جدا کرد... میدانی صدایت برایم آشنا بود مثل وقتایی بود که تو رویا بهت می اندیشیدم... ولی نمی دانم چرا بهت گفتم: شما...!؟ بهت میدونم بر خورد... ولی باور کن در صدای تو هم بغضی غریب نهفته بود... باوفا به منم حق بده... من فکر می کردم من عاشقترم... ولی تو ثابت کردی روی حرف و قول و قرارات هستی... به قول خودت: آدم یک بار متولد میشه یک بار هم عاشق میشه و در آخر سر یک بار هم می میره... ولی باوفا نگفتی عاشق وفا از هیچکی نمی بینه... نگفتی عاشق بی معشوقش یک روزی دق می کنه... نگفتی عاشق تا نامتناهی تنهاست...

........................................................................................................

پی نوشت: دلم برایت تنگ شده ولی بیشتر از دلتنگی نگران تو و فردایت هستم... چه به روز خودت آوردی؟ الهی کمکش کن...

پی نوشت: نمی دانم حالا که برگشتی چه باید کرد؟

پی نوشت: هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز اینجا از بازگشتت بنویسم...

پی نوشت: از همه عزیزان چه وبلاگ نویس  و چه بقیه عزیزان که پای حرفای من نشستن

نهایت تشکر را دارم. ممنونم که این میکده عشق را خالی از لطفتون نزاشتید...

پی نوشت آخر: من هم بازگشتم تا ببینم خدا چی می خواد... 

دل تنگ(۱۳) خدا کنه نحس نباشه سیزدهمین !!

بعد از ظهری دلگیرتر از همیشه... دلگیر واسه چشم انتظاران عاشق...حقا واسه  روزجمعه خوب اسمی گذاشتن جمعه انتظار... همه منتظرن یه جورایی... یکی منتظر یه منجی... یکی منتظر یه معشوق... یکی منتظر یه گمشده... و درآخر هم یکی مثل من منتظر یک مسافر... به امید روزی که همه به گمشده هاشون برسن...

آمین یا رب العالمین... البته ببخشید با این همه دورنگی و بی وفایی در صحرای محشر اونم شاید...

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>

 

بر روی تنها یادگار آویخته بر دیوار نوشته ای که بیشتر جلب توجه میکرد این بود: قلبم ادامه خواهد داد... آری من ادامه میدهم در پیچ و تاب جاده ها... ترسی هم ندارم از این بی تو بودنها... نوای عشق را تو برایم سرودی...  مگرتو مرا با عشق آشنا نکردی... در گل واژه احساسم جز تو اسمی نمی بینم... درست یا غلط من یه اسیرم در بند چشمان تو... در آسمان زندگیم اختری تابناکتر از تو ندیدم ونمی خواهم ببینم... برام مقدسه یاد تو... می فهمی یاد تو... نداشتن تو دیگه مهم نیست من با یاد تو لحظات را به سر میکنم... ولی افسوس نمیدانم تا کی و تا چه زمان در خاطرات غوطه ور هستم... نه من ادامه میدهم راهی را که با تو آغاز کردم ولی بی تو... قلبم به تنهایی ادامه خواهد داد...

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>

*عاشق تنها(سیاوشی) خزان86*

 

دل تنگ(۱۱)

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>

سلام به فصل نارنجی سال... باری دیگر خزانی دیگر از راه رسید و چه مترادف است این پاییز با غربت دلمان... درختان کم کم رو به پژمرده گی می روند و این طبیعت پر شور ما لباسی دیگر به تن میکند... ما هم در حال و هوایی دیگر سیر می کنیم... یاد گذشته همچنان در ذهنمان پابرجاست... عطر خاطرات همچنان باقیست... که بوده ایم و که شده ایم... زیر و رو شدن احساسمان و له شدن قلبمان همانند خش خش برگها دل هر رهگذری را به درد یا به وجد می آورد... کسی نیست برای هم دردی با ما... گویا پاییز با آمدنش باری دیگر قصه تلخ وداع را در ذهنمان تداعی میکند... شاید در فصلی دیگر رخت سفر بسته است ولی این فصل با جلوه هایش حسرت و غم را میهمان چشمان ما میکند... در آسمان این پاییز مبهوت تنها فقط غرش رگبارهایش با حس هم دردی و تسلی خاطرمان شاید بی قراریمان را کمتر کند...

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><> 

(عاشق تنها مهر86)