حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

بازم سردرد همیشگی

سرم درد می‌کنه چند روزه کلا حجم کاری شدید و سنگینی  در غیاب رئیس اداره  برایم درست شده که خونه میام دوست دارم فقط خواب باشم... کارهای خودم به کنار نظم بخشیدن به کارای رئیس هم با من... از یک طرف دلواپسی و نگرانی برای  تو روی سرم می چرخه... خسته ام...قبلا با تو درددل میکردم آروم میشدم حالا که تو هم دپرسی و هر حرفی میزنم خریداری نداره...همیشه در پیشگاه تو  مقصر منم... شاید هم هستم...نمی دانم...به یک استراحت عمیق نیاز دارم برم یک جای دور که هیچکی نباشه هیچ وسیله ارتباطی نباشه خودم خودم باشم...نفس بکشم عمیق...فریاد بکشم...دغدغه ای نباشه...به یک ریکاوری نیاز دارم... روستا گزینه خوبی هست...خونه مادربزرگ...یادش بخیر تا تعطیلی میشد اولین گزینه بود...الان کسی هم نیست اونجا که برم...دلم یهو روستا خواست...موقعیت خونه مادربزرگم بالای یک کوه بود که به کل منطقه اشراف داشتی...سرسبزی باغ ها از دور نمایان بود... جای خیلی خوبی  بود با خاطرات قشنگ مخصوصا در چنین مواقعی برای رفع خستگی...کاشکی بزرگ نمی‌شدم تو همون سن می موندم... حالا کجا برم جایی ندارم...

بازم درد و تکرار بی تکرار

دیگه خیره  به چشمای کی بشم ...به چشمای کی...می خوام برگردم به آخرین شب که دیدمت و خاطره سازی کنم تا روز مرگم...واین برهه ی از روزگارم را به باد فراموشی بسپارم...منو ببخش از ته دل ببخش...

سرم درد می‌کنه دومین نوافن که از صبح میخورم...برم بخوابم خوابم میاد...کاشکی دیگه پا نشم...

بازگشت

اومدم به شهر خودم و باز تکرار روزمرگی همیشگی...فردا هم اولین روز کاری در سال ۱۴۰۲ باید عادت کنم با ۰۲ توی نامه های اداری...بهترین قسمت سال جدید دیدن تو بود خوشحالم که دیدمت...و با انرژی سال نو را آغاز میکنم...فردا کلی کار دارم باید کارتابل چک کنم...ان شاءالله شروع سال جدید برای هم خوش یوم باشه...من رفتم از دیار تو ولی نقش چشمانت در ذهنم باقی ماند تا دیدن دوباره تو...مواظب خودت باش عزیزم..‌‌.