داره برف میاد صبح گفتی بهم برف اومده اونجا حسودی کردم...خدا هم دلش سوخت واسم برف بارید...خدا کنه خدا بازم ببینه منو و این حجم تنهایی که با هیچکی پر نمیشه با تو پر کنه...تو رو داشتن نیازه...هیچی تو این دنیا جز داشتن تو خوشحالم نمیکنه...هیچی...ممنون بخشیدی منو...من زبون نفهم...من جز دوست داشتن تو زبانی بلد نیستم...
در گنگ ترین حالت ممکن زندگیم هستم...دلم می خواد برم یک جای دور فارغ از باید و نبایدها...دیگر دوست ندارم آدم قوی غصه باشم...راستش بخوای از قوی بودن از امیدوار به آینده بودن خسته شدم...منم آدمم ...منم کم میارم...شاید به روتون نیارم ولی تو خودم میشکنم...آره من عوض شدم...دوست دارم تغییر کنم مثل تو و از تغییر نترسم...آره من حسودیم شد به تو به اون...به رابطه تون...وقتی می بینم یکی بیشتر از من دوستت داره ...تیمارت میکنه... به جای من بوسه بر پیشانی ات میزنه...هیچی نگو...