حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

خودم را گم کرده ام،،

خودم را گم کرده ام...کیستی در من...دلم در هوای تو پر میزند هنوز...نازنین یارم...چه به سر من آمد چه بر سر عشق...چقدر بی رحم شدیم در قبول احساسات هم...شاید هم دیگر عشقی نیست دیگر بین من و تو...هیچم...پوچم... سردم...گنگم...

یک جایی از قلبم درد میکنه

تو که میدونی بی وفا قلبم خیلی وقته شکسته از تیرماه شوم رفتنت... یک گوشه سالم ازقلبم بود  که محفوظ و سر بسته نگه داشته بودمش و هنوز در این دنیا واهی  امید داشت به زندگی ...به با تو بودن حتی از دور و توی خیال واهی ...دل خوش به خاطراتی گذشته...به عشق پاک و بی همانند... امیدواری به آینده..دل خوش به دوست داشتن تو...هنوزم میگم من هر چی دارم از صدقه ی عشق تو داشتم... از دوست داشتن تو داشتم...تو این سالها به عشق تو خواستم قوی بشم ...نخواستم ضعیف باشم همانند گذشته که این بشه حال روزم و بشم آدم بد قصه... زخمای دلم الان سر باز کرده و بدجور تیر می‌کشه و این حاصل بی مهری   بی همانند  تو   بود که این درد را به وجود آورد...باورم نمیشه این تویی ...عوض شدی تو هم...من تغییر را می پذیرم...اره دیوونه تر شدم... حسودتر شدم به اون که تو رو داره...منم اشتباه کردم...قبول دارم ولی حقم  تاوان بد نیست ...بهترین سالهای زندگیم با خیال تو گذشت...ولی تو داشتی زندگیت را  میکردی...هی آمدی و رفتی چیزی گفتم... هر بار با آغوش گرم پذیرفتمت...توقعی از تو داشتم‌...یک حال گرفتن ساده را ازم دریغ کردی گفتم چشم...تو راضی باشی...فقط باشی..‌ روزی که مردم بدون با دلی پر از بغض و سکوت از تو ی این دنیا رفتم...قضاوت باشد با همان خدایی که میگی بزار بین من و تو قضاوت کنه...وکاشکی اونجا هم شرمندگی تو رو نبینم...ومن بزارمثل همیشه متهم و  محکوم باشم...واین یعنی پایان من...خیلی با خودم فکر کردم کجا راه را  اشتباه رفتم...کجا افراط کردم...حرفی نمی زنم چون بخوام حرف بزنم سر قصه دراز میشه وتا صبح هم بنویسم پایانی ندارد گلایه هام... فقط میدانم محبت زیادی بی وفایی میاره...به خدا دوست ندارم سربار کسی باشم یا عشق را ازت گدایی کنم...خیلی وقته عوض شدی...قبول کن...و من بهونه خوبی دستت دادم برای این جدایی...سرت سلامت باشه رفیق قدیمی ...بزار تو رویاهام هنوز بکر و دست نخورده باشی...بذارمن ساده فکر کنم من هنوزم بهترینم برات...امیدوارم در این سی باقی مانده بهترین لذات و بهترین روزها برات رقم بخوره...هر چی آرزوی خوبه مال تو...

پاییز بی تو

زندگی ام دوباره رو به پوچی می رود.چه شد نمی دانم به یکباره دل بریدی از من...منی که غرورم را  شکستم برای تو...فدای سرت...من به این شبها دیری است عادت کرده ام در تمام این سالها...هیچی نمی گویم ولی از خدا می خوام یک درصد این حال خراب من سرت بیاد تا بفهمی دل شکستن هنر نمی باشد...دلم نمیاد مثل من حالت خراب باشه...من دیوونه  خیلی خواستم این رابطه را سرپا و تازه نگه دارم...ولی نخواستی...بهانه رفتن داشتی  و من نتوانستم از رفتن منصرفت کنم...خیلی وقت بود حس می کردم می خوای بری ...به آرزوت رسیدی که منی نباشه در زندگی و صفحه روزگارت...الهی روزهاش پر نور باشه  و شبهاش پر ستاره...الهی به آرزوهای آشکار و نهان برسه...الهی طعم عشق را با اون در این باقی مانده عمر تجربه کنه...الهی سرش همیشه بالا باشه... خدانگهدارت تنها بهانه و دلیل زندگیم...پس از تو مطمئن باش قوی تر میشم که دیگر بازیچه نشوم...من برای روزهای سخت آفریده شده ام...عشق تو بهم انگیزه می داد...با نبودنت هم تحمل میکنم و برای تحمل کردن باید قوی باشم...خیلی بدی...الهی هم دردم بشی...خیلی بی معرفتی...خیلی...من از تو توقعی نداشتم خوب عشق را در من تمام کردی...