حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

پس بده تمام زندگی ام

پس بدید جوونی هایم را...این همه سال که گذشت عمر کمی نیست که در هوای کسی بگذرد که دیگر براش مهم نباشه بود و نبودت...می‌دونی به خاطر تو از چه لذت هایی گذشتم...چقدر یواشکی با خودم  شب ها و روزها گریستم...چقدر پشت لبخند مصنوعی غم نهفته بود..‌.چقدر درد داشتم در این سالها به کسی نگفتم...چقدر  پایبند تو بودم در بهترین سالهای عمرم...چقدر درد کشیدم تا شدم این آدم...من چیز زیادی ازت خواستم...فقط گفتم کمی برای من باش حتی از دور...جوونی گذشت و رو به میانسالی هستم..‌.ندیدی... نفهمیدی منو... قبول کن تو هم اهل شعاری...تو هم یکی لنگه ی من که هیچ کاری برای یکی شدن نکردی...من درد دارم...غم دارم...به کی بگم...چرا باید تا اسم تو میاد چشمام پر اشک باشه...چرا فکر و خیالت ولم نمی کنه...نمی دانم کجا راه را بیراهه رفتم که این شد حالم...فکر این که تو ازم ناراحت بشی در باورم نمی رفت چه برسد که حال بدم برایت مهم نباشد...فدای سرت من توقعی ازت ندارم...سالم و سلامت باشی و روزهات پر لبخند...

سکوت

سکوت کن این روزها آدمها از سکوت کمتر داستان می‌سازند...‌‌‌‌‌‌خودت باش نمیخواد عوض بشی...می‌دونی با همه بی مهری ها با همه بی احترامی ها عشقم به تو کم نمیشه...ولی دلیل نمیشه بهم توهین کنی...

شب آخر بی تو

شب شد و آخرین شب اقامت در طهران...بماند این دل نوشته به یادگار. می پرستمت دوست داشتم در این سفر  همراهیم می کردی.‌‌..چقدر ساده هستم که در خیالم باهات خاطره سازی کردم...میگن آدما به فکرایی که می کنند یک روز می رسند...من بی صبرانه در انتظار تو میشینم.. بی صبرانه  در زمان حل میشم...خیلی جاها هست که با تو نرفتم...خیلی حس ها هست  که فقط با تو باید تجربه بشه...نمی دانم چرا من و تو آخر قصه مون یکی نمیشه...