حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

مگر چه می خواستیم از این دنیای فانی

زندگی مثل یک رودخانه در جریان هست. روزها و شبها در پی هم میگذرند...فصلها تغییر میکنند...و تو خواه یا ناخواه با مسیر رودخونه پیش میری...یکنواختی زندگی هنوزم هست... چیزی تغییر نکرده... مگر چه می خواستیم از این دنیای فانی...چی فکر می کردیم در طول مسیر...چی شد...خیلی دور شدیم از هم...دوری که حتی در ذهنم نمی گنجد...افسوس...زار بر من که لیاقت با تو بودن را نداشتم...البته هیچ وقت نبودی...از بس رویا بافتم که تو هستی باورم شده که هستی...فکرش هم نمی کردم این جوری بشه...سختمه ولی دارم پیش میرم...می خوام قوی بشم...به نظرت میشه...دوباره اوج بگیرم...دوباره بشم همون آدم سابق...نخواستی...سعی کردم برگردونمت ولی نخواستی...ندیدی منو...شایدم من ندیدمت...درکت نکردم....قبول کن عوض شدی...احساس کردم دوست داری من نباشم...خدا کنه احساسم درست فهمیده باشه و با نبودنم بهت کمک کرده باشم و حال دلت خوب بشود...من بد نیستم فکر کنی تو تلاطم مشکلات رهات کردم...هنوز هم قسم منی...من می خوام با نبودم به انتخابت احترام بزارم...منم در این جریانات که پیش آمد بین زمین و آسمان معلق بودم و نبودن را انتخاب کردم...که تو راحت باشی...فکر کنی...تصمیم درست بگیری...می‌دونی  بدون تو زندگی برایم سخته...بعد تو اون لبخند پنهون پشت لبم دیگه نمیاد...اون شیطنت و رقص تو رویاهام هم دیگه بهم القاء نمیشه...امید به آینده هم دیگه تو ذهنم جوانه نمیزنه... بودنت وحی بود بهم... قبول دارم هنوز که تو شیرین ترین احساس من بودی...سرت سلامت باشه رفیق در هر حالی هستی ...امیدوارم حال دلت خوب شده باشه...گله ای ندارم از این کم محلیات...  این بخت منه...منم هیچ وقت نداشتمت...ولی بسی تو رویاهام قوی داشتمت...باورم شده بود تو دنیا واقعی دارمت...وقتایی که لازم داشتمت...نبودی...الانم نمی‌دونم این شبها و روزها کابوس هستن...یا خود واقعی هستن... بیا با من... بیا بمون برای همیشه تا جون سپردن...به سختی راه هم فکر نکن از این که بدتر نمیشه..‌ویا برای همیشه مسیرمون جدا باشه...چون واقعا دیگه کشش ندارم نمیتونم تحمل کنم...سختمه...بفهم...بیا یکی بشیم...دیگه سختمه...یا دعا کن بمیرم...

بی هوا نفس کشیدن به رسم تکرار

ای خدا چی میکشم از این دنیا...دنیا عجیبی است هیچی دیگر به کام دلم نیست...زندگی یعنی دویدن آخرش هم به هیچی نرسیدن...هدف والا داشتن خوبه...دیگه همون هدفم ندارم...نمیگم نرسیدم... به خیلی هدف ها دیر یا زود رسیدم...ولی بعضی چیزا رسیدن به وقتش خوبه...خوبه وقتی برسی که ذوقش داری...سرده خیلی سرده از محیط گرفته تا قلبم که رو به سردی می‌ره...فصل جدیدی از زندگیم در حال رقم خوردن هست...سردرگمم ... خسته ام از همه...تا فکری می کنم همیشه در پرده افکارم همه چی به تو ختم میشه... تویی که همیشه میگی من نفهمیدم تو را...منم بزار بگم: هم تو هم هیچکس نفهمید من را...تا حرفی زدم محکوم به هزار و یک چیز شدم...منم احساس دارم...می فهمم...مگر می شود درد تو را حس نکنم...من اگر تو رو درک نکنم پس کی رو درک میکنم...تحمل اینکه منو نبینی سختمه...سختمه بی مهری...سختمه سکوت...سختمه انتظار...