::در قرار عشق که وفا وجود نخواهد داشت::
::اما نمی دانم چرا طبیعت این قرار را گذاشته است::
ولگرد کوچه های تنهایی شدم... با کوله باری از حسرت و درد پای پیاده گز می کنم روزهای بی خاطره را... خدا لعنتش کنه اونی که تو را از من جدا کرد... مگه گلی نبود توی این باغ بزرگ دنیا که تو تک گلش شدی... نمی دونستم عطر و زیبایی دل فریب گل هم دروغه... عاشقی دروغه مگه نه... دیوونه بغض غریبانه سکوتی ناآشنا در وجودم موج میزنه... از وقتی رفتی در سینه ام احساس دوست داشتنت با حقیقت رفتنت دائم در حال ستیز هستند... وجود خسته من کارزاری برای جدالشان مهیا کرده... نمی دانم پیروزی با کیست؟ به جانت قسم خسته ام... کاشکی دیگر به انتها می رسیدم... سالها در دل من زیسته ای تو... پر و بال گرفته ای تو از من... ولی من هرگز ندانستم که تو چیستی و کیستی تو...
سلام
خوبی ؟
چه جالب
خیلی قشنگ بود
دستت درد نکنه
خوشحال شدم که با وبلاگت آشنا شدم
ایشاالله که همیشه موفق باشی
راستی داشت یادم می رفت
اگه وقت کردی یه سری هم به وبلاگ من بزن
شاید به دردت خوردا
منتظرم
اگر با تبادل لینک موافقی منو لینک کن بعد خبرم کن
فعلا
سلام..وبلاگ قشنگی داری...خیلی خوشم اومد..
دلم میخواد تبادل لینک کنیم
موافقی؟
به منم سر بزن..منتظرتم
سلام
چطوری سیاوش ...کم پیدا شدی....امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه..
سلام دوست خوبم مرسی از اینکه به یادمی مشکل چه عرض کنم به الحمدا... رفع شد.......
دروود
جالب بود
بدروود
سلام ممنونم خیلی عالی بود موفق باشید...؟؟؟