-
چشمانت آرزوست
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1404 16:25
الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی طبیب حاذق این قلب بیمارم تو باشی ─|.......|─ می دونی میشکنه این قلب من در کنج سینه اگه بیدار بشم و بازم به بالینم نباشی ─|.......|─ می خوام هر جا که می رم همش حرف تو باشه بجز اسم تو می خوام دیگه اسمی نباشه ─|.......|─ منم من یک فدایی آره تا زنده هستم از اونروز تا همیشه بدون یار تو هستم...
-
دوست دارم همین
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1404 21:50
هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ..................................... خدایا شکرت برای همه داشته ها و نداشته هایت...حالم عجیب بد...
-
دنیا بی چشمانت مفتش گرونه
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 17:41
ممنونم ازت برای خاطرات قشنگی که برام ساختی...هیچکی برام تو نمیشه... ازت ممنونم تو یک برهه ی زمانی همسفرم بودی...با اینکه رفیق نیمه ی راه بودی ملالی نیست... با اینکه دلگیرم ازت الهی دنیا برات بسازه... توی شلوغی کار روزمرگی زندگی خاطرات تو لبخند تلخی را بر لبانم مینشاند...چی شد چرا این جوری شد...به کجا رسیدیم...آدم...
-
زندگی خواب شیرینی است دل نبند
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 20:19
دنیا من خلاصه شده در چشمان تو...تو باشی یا نباشی من تا ابد اسیر نگاه تو هستم...میدونم تو هم داری مبارزه میکنی برای فراموش کردن من...ومن برعکس تو دست و پا میزنم تا تو منو دوباره ببینی...قبول دارم بد کردم... یادمه خودت گفتی: اگه برم دیگه برنمی گردم...بگو دروغ گفتی من باور ندارم این رفتنت را...دلتنگی با چاشنی دلشوره...
-
بی معرفت نباشیم
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1404 08:00
دلم می خواد دستم بگیرم برم رها بشم...رها بشم از همه چی....بری یک جای دور...خیلی به مردن فکر می کنم این روزها ....خسته ام از دویدن ها.. خسته تر از آنم که بیام دنبالت....خسته ام از همه چی...دلم پدرم هم می خواد...افسوس صد افسوس خیلی زود رفت...کاشکی بود...اعتراف کنم از وقتی رفت تظاهر کردم خیلی قوی هستم.... خواستم ادای...
-
زندگی خواب شیرینی است دل نبند
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 05:41
واقعا جات چه خالیه در این آهنگ ضرب دلتنگی ...تولد داریم اونم تولد تو....دلم می خواست یک جور دیگه تبریک می گفتم...دلتنگتم در هر صورت...چه باشی در یک قدمی من...و چه فرسنگها و فاصله کهکشانی بین ما باشد...فرقی نمیکنه این درد نبودنت همیشه هست...ابرازش فقط فرق داره...الان چاشنی اش قهر و دلخوری هست...این روال نبودنت همیشه...
-
زندگی خواب شیرینی است دل نبند
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 01:41
زندگیم خلاصه شده بود در دوست داشتن تو و الان که نیستی هیچی سرجاش نیست...نه لبخندی رو لبامه...نه امیدی به این دنیا هست...وقتی که تو نیستی انگار یک مرده متحرک هستم...وقتی که نباشی همه دنیا روی سرم آوار هست...حس کار هم نیست...تو خیلی بدی...من از تو بدتر...تا وقتی کسی رو از دست ندی نمی دونی چی داشتی...من که با تو صادق...
-
خلسه
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 19:49
احساس پوچی میکنم... بمیرم برات که این شد سرنوشتت...میدونم دلخوری ازم...ولی تو جای من نبودی...قضاوت تو هم همیشه هست...همه چی درست میشه ان شاءالله...قول میدم بهت یا راهی پیدا میکنم یا راهی خواهم ساخت... بماند به یادگار در ششمین روز بهار.
-
خوابتو دیدم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 11:54
امروز بعد یک هفته استراحت رفتم سرکار اولین روز کاری در ۱۴۰۴ رقم خورد خدایا امسال را سال خوبی برامون رقم بزن ... سال رسیدن به هدف ها و آرزوها قرار بده... اداره خبری هم نبود بیشتر همکاران مرخصی بودن اونایی که هم بودن بیکار نشسته بودن... ولی باز یک دوساعتی بودم دیگه خسته شدم از بس خونه همش خواب بودم...گفتم مرخصی هام همین...
-
دلتنگم
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 18:23
خسته ام...کاشکی یکی درکم میکرد...منم آدمم...دلم میشکنه...کم میارم....یادمه گفتی چه باشی چه نباشی در هر دو صورت دلتنگی...منم دقیقا همین حال دارم...نمی دونم کجا دنیا ایستاده ام...من برای دشمنم بد نمی خوام چه برسه به تو که جزیی از خودمی...امیدوارم خدا به حق همین شب ها مشکلات تو رو حل کنه...
-
یاد تو
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1404 11:26
از خواب بیدار شدم...تو به خوابم آمده بودی...من کجا تو کجا...آخرین بار یادمه گفته بودی دیگه باهات کاری ندارم...اشکال نداره... دیگه پیگیر تو نمیشم...
-
روزمرگی
شنبه 2 فروردینماه سال 1404 20:20
دومین روز سال و بی حوصلگی ممتد...حس خماری دارم...امسال را بدون تو شروع کردم شاید این طلاق عاطفی به نفع هر دومون باشه....چه میدونم فعلا درد خماریت سنگینه...چند روزه با سرماخوردگی دست و پنجه نرم می کردم...دیگه توانم بریده...طبق عادت پروفایلت چک کردم دیدم بلاک هستم ...علائم حیاتی ضعیف بود هر جا هستی سلامت باشی...اصلا...
-
با اینکه دلگیرم ازت الهی دنیا برات بسازه
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1403 20:10
اگر مرگم رسید و تو را ندیدم بدان تو را بسیار آرزو کردم...تو پایان شعر منی...هر جا هستی خدا به همرات باشه...بعضی حرفا نمیشه زد میشه بغض تو گلو...بزار من هیچی نگم...اصلا من چرا چیزی بگم...من آدم بدی هستم...دیگه مخم نمیکشه چیزی بنویسم در سخت ترین حالت ممکن هستم...به یک استراحت...یک ریکاوری فکری نیاز دارم......
-
راه تویی بقیه بیراهه هستن
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1403 21:31
تو پایان شعر منی...مانیتیسم نگاهت در نگاهم رخنه کرده...روحم درد دارد برای به آغوش کشیدنت...طنین صدایت را در خلوت و تنهایی کم دارم...تو فقط در خیالم بارها حرف بزن و با جان گفنتت نفس تازه ای به این تن خسته بدمی... بغض غریبی سرچشمه گرفته از حسرت سالهای دور از تو بودن گلویم را میفشارد زمانی که می بینم هستی ولی در آخر...
-
کم بودم برات لابد
شنبه 27 بهمنماه سال 1403 16:32
کجا نبودم که تنهایی رفتی مگه من آدم تو نبودم ؟ الکی خوشم که همه کس کار توام... منو آدم حساب نکردی...شایدم کم بودم برات وقت نزاشتم برات... دلم گرفته ازت...بهت چی بگم دیوونه ... دلمم نمیاد چیزی بهت بگم...خدایا دارم دیوونه میشم...حتما کم بود یا اصلا منو ندیدی که بری سفره دلتو پیش یکی دیگه خالی کنی بدم میاد از همه آدما...
-
راه تویی بقیه بیراهه هستن
پنجشنبه 27 دیماه سال 1403 20:35
امروز هم باهام قهر بودی...قلبم درد میکنه...خیلی درد میکنه...تو این حال دلم بیشتر برات تنگ شد...اگه مردم حلالم کن...دلم برای غربت چشمانمان میسوزد...به تاوان کدام گناه انجام نشده میسوزم عشق ممنوعه ی من....برام دعا کن... حالم خوب نیست...حلالم کن...میدونی راه اصلی تویی بقیه بیراهه هستن...کاشکی بفهمی نگاهت را چشمانت را...
-
دلتنگ
شنبه 22 دیماه سال 1403 23:38
دنیا نخواست من و تو ما بشیم...اگه بگم دلتنگت نیستم دروغ گفتم...تو باور نکن اینجا همه چه روبه راهه...باز برگشتم به خودم...من بی معرفت! تو چرا پیگیرم نیستی؟ اصلا من بمیرم .... به خدا ذره ای برات مهم باشه...چی شد این قدر بی رحم شدی...خدا به همرات...قدر من دوستت داره...عاشقته...
-
سفر بی چشمانت
شنبه 15 دیماه سال 1403 03:15
باز سفر و توفیق اجباری ...من و تهران...شلوغی های همیشگی اش برایم دیگر جذاب نبود ... بس که ذهنم مغشوش...خسته ام از قوی بودن...جسمم اینجا روحم پیش تو... مرغی سرافکنده که توان پریدن ندارد...دیگرخسته شدم از مجازی بودن ها...شرایط روحیم مساعد نیست. می خواهم برای همیشه از مجازی خداحافظی کنم...تصمیم سختی هست ولی دیگر می...
-
سردرگمی
سهشنبه 22 آبانماه سال 1403 16:06
احساس سردرگمی دارم فقط همین...نمی دانم کجای مسیر را غلط رفتم که جوابم این باشد...
-
خسته ام
دوشنبه 25 تیرماه سال 1403 19:22
سکوت بهترین جواب ...
-
دلتنگتم بی معرفت
شنبه 23 تیرماه سال 1403 21:11
امروز هم طبق معمول رییس نیامد و من بودم با یک میز اداری و کلی حجم کاری...اومدم خونه این قدر خسته بودم خوابیدم یک ساعتی...نمی دونم دیگه رییس بودن هم ارضام نمیکنه...دلم می خواد دستم بگیرم ببرم یک گوشه...یک مسافرت به دیار چشمانت داشته باشم...ولی راستی یادم نبود تو با من قهری... این روزها فکرم درگیر توئه...کاشکی سر عقل...
-
کجام
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1403 09:16
امروز هم که می خواستم بعد دو روز برم سرکار به علت گرمی هوا تعطیل اعلام شد.خوبه خدا هم میدونه هنوز به استراحت نیاز دارم...گوشی را رو سایلنت نگذاشته بودم با صدای زنگ یک بیشعوری بیدار شدم...زنگ زده امروز تعطیل هست یانه؟ با وجود این همه کانال خبری لازم بود خواب منو حروم کنی...بیشعور نباشیم... دیشب بهت پیام دادم بالاخره...
-
لعنت به شبهای بعد از تو
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1403 20:41
خسته ام امروز کلا خواب بودم چند روزی مرخصی گرفتم ...ولی با موندن در خونه هم کاری درست نمیشه حالم بدتر میشه...سرکار حداقل یک بادی به سرم میخوره سرگرم هستم...فردا برم سرکار با اینکه مرخصی دارم...میدونی من اشتباه کردم بهت یک سری حرف زدم اشتباهم قبول دارم معذرت خواهی هم کردم...ولی دیگه جان تو کشش ندارم منت تو رو بیشتر...
-
عشق چرته
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1403 18:19
میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت...تو این سالها لابدعاشق نبودی من خودم بی خودی بازی دادم...با هم بودن از خودگذشتگی می خواد...معرفت می خواد...من تهی ام از همه...دیگه خیلی ادامه دار کردی این قهر و آشتی را...به خدا از توان من خارج هست که بخوام ادامه بدم این بازی...حالم بده بفهم...هیچی حالم خوب نمیکنه...اصلا چرا به...
-
برگرد نازنینم
یکشنبه 17 تیرماه سال 1403 19:42
باورم نمیشه که چشمات ندارم...برگرد عاجزانه ملتمسانه ازت می خوام برگردی...دیگه کشش ندارم...تو را به جان عزیزترینت برگرد...
-
برو به سلامت
یکشنبه 17 تیرماه سال 1403 00:27
از وقتی یادمه انتظار با وجودم عجین شده...آهنگ معین یهو زمزمه کردم منم عاشق انتظار کشیدن...حالم در خنثی ترین حالت ممکن هست...نیمه شب هست خواب از سرم پریده...فردا فکر کنم باید تو اداره چرت بزنم...کاشکی خواب بود و نمی شنیدی یک سری حرفها از زبان کسی که نباید می شنیدی...توقع نداشتی ازش باهات چنین رفتاری بکنه...درسته خودم...
-
گله ای نیست
شنبه 16 تیرماه سال 1403 17:58
از دست عزیزان گله ای نیست گر گله ای هست حوصله ای نیست...آدمی که بخواد بمونه یک بهونه برای ماندن پیدا می کنه...حالا که می خوای بری سرت سلامت تو خیلی وقته رفتی...ومن خبر نداشتم...باید از امروز خودم برای روزهای سخت آماده کنم...تا خدا چی بخواد...می بینمت یک روز دوباره توی دنیای که آدمک نداره...سرت سلامت رفیق...
-
جنون
جمعه 15 تیرماه سال 1403 23:12
دارم مرز جنون را زیر پا میزارم...وقتی می بینم تو از دستم ناراحت باشی یا مهم نباشم برات...امشب پیشت اعتراف کنم توی این سالها همیشه دلیل حال خوبم تو بوده ای و تحمل این زندگی با وجود تو ممکن بوده...من بدون تو هیچم...و تقلا برای رفتن بهانه هست برای بقای این رابطه...میدونم مسیر را اشتباه رفتم...میدونم دروغ و دغل...
-
سرمست چشمانت
جمعه 15 تیرماه سال 1403 09:21
باز صبح جمعه و طبق عادت روزانه برپا شدن...توی خلوت تنهاییم باز نقش چشمانت در خیالم نقش بسته...دلم استشمام هوای با تو بودن می خواد...که از عطر تنت سرمست باشم...عشق یعنی حالت خوب باشه ومن با تو حالم خوبه...حتی اگه من را برانی...باید راه نرفته را پیمود تا به رستگاری رسید...و رستگاری در به تو رسیدن هست...
-
بی معرفت نباشیم
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1403 01:25
امشب دلم با من همراه نیست و من بین جدال عقل و دل فرصتی به عقل می دهم.خیلی حرفا در دلم موند...شاید بگویی بی معرفت نباشیم...بعد از هر شروعی یک پایانی هست...حالم خوب نیست نه امشب که قراره تو دیگه نباشی ... شبهای زیادی هست حالم خوب نیست ...نفهمیدی ...به راستی تو بگو سهم من از با تو بودن چی هست ... امیدوارم حداقل تو روی...