حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

چشمانت آرزوست

الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی


طبیب حاذق این قلب بیمارم تو باشی


─|.......|─


می دونی میشکنه این قلب من در کنج سینه


اگه بیدار بشم و بازم به بالینم نباشی


─|.......|─


می خوام هر جا که می رم همش حرف تو باشه


بجز اسم تو می خوام دیگه اسمی نباشه


─|.......|─


منم من یک فدایی آره تا زنده هستم


از اونروز تا همیشه بدون یار تو هستم

‌مریض شدی...بمیرم برات....چه میکنی با خودت...این دنیا ارزش غصه نداره...چکاری از من در مونده رانده شده از درگاهت بر میاد به جز دعا... به قول خودت دعات هم نخواستیم...ان شاءالله بهتر بشی...دلم میسوزه برای جفتمون که پر پر شدیم در این دنیای  بی رحم...ولی نباید تسلیم بشیم...برای بقا باید جنگید عزیزم در این روزگار نامروت... باید کم نیاری...قوی باشی یا تظاهر به قوی بودن کنی...اصلی ترین درس نظام  هستی  اینه که توکل به خدا هم فراموش نشه...با اینکه دلگیر بودم ازت بازم بیا...گلایه کن کنایه بزن...لیچار بارم کن...فقط گاهی  باش...آخه نمی دونی بی خبری و دل شوره و نگرانی برای تو بدترین امتحان الهی هست که سر راهم قرار گرفته است..کاشکی دو تا دوست معمولی بودیم...که اگر هم هفته ها هم سراغ هم نمی گرفتیم... دلتنگی در کار نبود که  چاشنی آن باشد..بعد مدت ها باز که سر راه هم قرار می گرفتیم حال و احوالپرسی گرمی داشتیم حداقل...کاشکی مسائل زندگیمون این جوری رقم نمی خورد که باعث دلخوری هم بشیم....کاشکی بی نیاز از همه دنیا و آدم هایش بودیم...کاشکی دغدغه هیچی نداشتیم...کاشکی روزها و شبام با یاد تو نمی گذشت...
‌     گفتی که عاشق شو بگذار بتازم من
           هر جور دلم میخواد اون و بسازم من
  یک لبخند یک لبخند بود اشتباه من تنها گناه من
  یک لبخند یک لبخند بود اشتباه من تنها گناه من
           گفتی که عاشق شو بگذار بتازونم
         در عین خودخواهی اون و بسوزونم
          تا با تو خندیدم خود را خدا دیدی
         از نسل خاکی ها خود را جدا دیدی  
..........................................................
امروز سر کار بودم تا چشمم به پیام تو افتاد ...چشام کور شد...اون ور مرزها و باورها یکی هنوز بهت اهمیت میده...حالا برای هر بهانه ای آمده بودی قشنگ بود به فال نیک می گیرم...حتی با اینکه حرفاش پر گلایه بود...توی تکست کلی بارم کرده بودی...ولی مهم نبود...گفتی مریضی...شادی برگشتت به اندوه تبدیل شد...خدا کنه همیشه سالم باشی...درد و‌بلات به جوونم ...خواستم بگم دلم برات تنگ شده...ولی نگفتم...تو دلم هزاران بار قربون صدقه تو رفتم‌..گفتی خوشم! واقعا چی فکر کردی چه خوشی دارم در نبود تو... شوق دیدنت را داشتم تو دلم کور کردی  با رفتنت عشق لانگ دیستنس من  این وبلاگ شاهدی پر دلیل بر غمم است...حقا که غم عشقت وفادارتر از توست...در این روزها شبها یاد تو لحظه ای مرا تنها نگذاشت ... کاشکی یکی منو می فهمید...از جنس خودم بودم بدون قضاوت منو می دید...به خدا توانم همینه...من دلم پره...ولی دم نمیزنم...خوبه جای من نبودی به ولا لحظه ای دوام نمی آوردی...نتونستیم حرمت ها  را حفظ کنیم ... مگه توقع من از تو چی بود..‌چی ازت خواستم جز این که باش تا ابدالدهر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد