حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

حرفایی از سر دلتنگی

..............................................حقا که غم عشقت باوفاتر از توست...............................

دلتنگ (۳۰)

الهه ی نازم سالگرد رفتنت را باری دیگر در ذهنم به خاطر می آورم... انگار دور از تو ماندن به نیروهای طبیعی وابسته ست... ولی من هنوزم خاک باران خورده عشقت هستم... هستم عاشقت... گمان کنم گه گاهی خوابت را نیز دیده ام... ساده بگویم رفتنت تداعی کننده دلتنگی برایم بوده و هست ... دلم برایت تنگ شده... بی خداحافظی بی بهانه پر کشیدی از کنارم... خوب میدانم که دلگیری از من... شاید هم خسته شده بودی... به تو این حق را می دهم... من بد...! تو که بهترینی در خیالم چرا...؟ باشد اجبارت نمی کنم برای بازگشت دوباره... مهم خوشبختی توست... من می روم با پای پیاده با دستان خالی از عشق برای رویارویی با سرنوشت و تقدیر غم زده... راحت بگویم که این فکر و خیالت من را دیوانه کرده... همین روزهاست که از دیوانه گی در عشقت می میرم... دیگر از نفس افتادم در این بحران بودنت در خیالم و نبودنت در آرزوی محالم... حیف لحظه هایی که بی تو گذشت... حالا که نبودنت عذابم می دهد و دیگر نیستی در کنارم تنها بگذار عاشقت بمانم... بگذار تا ابد با یادت لحظه ها را سر کنم.  

    

                

پی نوشت۱: ::خوشا آن دل که دلدارش تو باشی::

پی نوشت۲: لذتی که در فراق هست در وصال نیست. 

پی نوشت۳: از جانب من سالگرد وصالت تبریک.