-
پرواز(5)
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 22:50
سهم من از آرزوی داشتن تو عذابه... نیایش و دعا هم برای رسیدن به تو محاله... چه کرده ای با من؟ نگاه نافذت چه بر سرم آورده؟ قبول که داری قلبم شکسته... افکارم گسسته... زبانم هاج و واج... نگاهم مبهوت... قلمم لبالب از تهی... احساسم ترک خورده از همچون تویی... ریشه ی لبانم دیگر خشکید از مدح اسم تو... توی خیالم بارها به تکرار...
-
دل تنگ(۲۳)
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 17:20
چقدر دیگر باید بشکنم تا تو آرام بگیری... دل ز من برده ای پرسیده ای از من دل گم کرده ای یا به دیگری سپرده ای. هیچکس عاشقت آنگونه که من بودم نیست و نخواهد بود... شریک لحظات تنهاییم نشدی حداقل در فضای بیکرانه هستی شریک آرزویم باش... آرزویی که داشتن تو هنوزم آرزویش خواهد بود و به یادگار خواهد ماند... خواستن تو با درد فراق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 22:18
-
دل تنگ(22)
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 04:15
در این روزهای آخر پاییزی سوزی در دلم بر پا است...بد جوری دلم به هوای تو پر می زند...در باریکچه ذهنم یاد تو تنها تداعی کننده احساس کهنه ام است که دائم با من در ستیز است و می گوید: من هنوزم دوستش دارم. با طنازی ستارگانی که در آسمان خیالم گاه گاهی نور افشانی می کنند به امید روزهای آبی به انتظارت نشسته ام... گویی این ظلمت...
-
.
شنبه 13 آذرماه سال 1389 17:36
-
دل تنگ(۲۱)
شنبه 13 آذرماه سال 1389 00:17
باری دیگر به یادت افتاده ام... دوباره نبودنت عذابم می دهد... به من نگو دیگر دیر است برای با هم بودن... بهم نگو دیره برای لمس تن تو... بوسیدن و بوییدن تو... نه انگار باید یاد و خاطره ی تو را در گورستان خاطراتم دفن کنم... قلبم سکون ماند با رفتنت... ایستگاه انتظاری که غیر لوکوموتیو عشق تو دیگر قطاری را به دریچه قلب و...
-
دل تنگ(بیست)
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 00:02
لحظه دیداره چرا نمیآیی؟ من گرفتار عشقتم چرا نمیآیی؟ تابستان گذشت و نیامدی؟ و خزان از راه رسید و من مانده ام با یک دنیا چشم انتظاری... انتظار با فانوسی در دست در این ظلمت شب عاشق شکن... در این گریه ممتد شبانه... در این بغض غریبانه... مثل هر شب و روز به یادتم... به یادتم... تنهایم نزار در تاریکی این شبها... من می ترسم...
-
دل تنگ(۱۹)
شنبه 24 مهرماه سال 1389 18:45
اگر بیایی یتیم خانه ی دلم را برایت چراغانی می کنم... بغض و کینه را کنار می گذارم...خاطرات بد را به باد فراموشی می سپارم...یک مهمانی پر شکوه به راه می اندازم و با قطرات اشکی که در بغضم جا مانده اند پذیرای تو هستم...امیدوارم آغوش گرمت هنوز هم امن ترین پناهگاه برایم باشد...دلم می خواهد مانیتیسم نگاهت هنوز هم جاذبه ی لازم...
-
دل تنگ(18)
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 16:04
دل من همیشه برای تو پر پر بوده... عمری را در بغض گرفتن دستانت به سر کرده ام... آرام آرام به حرم دلم پا گذاشتی... ولی این را هم بدان که عزم سفر کردی بی خداحافظی... چه ساده بی بهونه با بهونه رفتی... رفت که رفت... ولی باور کن هنوزم سوختن در عشق نافرجامت در خیالم مانده و غم نبودنت هم نتوانسته گوشه ای از حجم تنهاییم را پر...
-
پرواز(۴)
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 13:46
در دو راهی تقدیر مانده ام... مانده ام کدام مسیر را انتخاب کنم... اگر بخواهم مسیر رفته ی دیروز را بروم جزء اشک و حسرت وندامت راهی پیش رویم نیست...اگر بخواهم دل به آینده واهی بدهم گذشته ام تباهه... پاهایم یارای رفتن نمی دهند... نمیدانم این چه شوری است در جان وتنم... پرده افکارم مغشوش... در سراپرده افکارم نقش چشمان...
-
دل تنگ(17)
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 01:49
این قدر با احساسات من بازی نکن... خودت دل تنگ میشی... این قدر توی حیاطچه خیالم گرد و خاک به پا نکن... خودت خاکی میشی... عاشق نبودی قبول کن... از عاشقی بریدم... نه به خاطر بی وفایی تو... به خاطر ناملایمتهای روزگار بد... دیگه باید عادت کنم به بی تو نفس کشیدن... به بی تو خندیدن...آری خندیدن به حال خود هم زیباست... عادت...
-
دل تنگ(16)
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 02:10
چرا این قدر بی وفا شدی؟ این توهستی یا روزگار بد که تو را از چشمانم می اندازد! دلتنگ تو هستم و دلتنگ لحظات با تو بودن... دلتنگ آرزوهای محال مان که به حداقلشان هم نرسیدیم... با هر قطره اشکم یک روز از عمرم کم میشه و نمی دانم روزی که مردم سر خاکم حضور می یابی و یا آخرین هستی بر سر مزار دوستت...! و یا هیچ وقت...؟ چه کسی از...
-
به یاد مرگ آرزوهایم
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 11:13
واژه کم آوردم برای نوشتن از تو... گلایه زیاده ولی دلم نمیاد حالا که می خوای مهربون قصه من باشی ازت گله کنم... می خواستم با پرهای خسته و شکسته ام آشیانه مان را بسازم... ولی اسیر قفس شدم نازنینم... قفسی که تو برایم ساختی با عشق بچه گانه ات... قفس کجا...؟ آشیانه کجا...! بی خودی خسته شده ام... نیومدی و منو توی ایستگاه...
-
پرواز(۳)
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 18:49
تنها دل خوشیم هستی تا دوباره بیایی و مرا در بر خویش بگیری ... من مظلومم در نگاه غریبانه تو... می خواهم خود را قربانی این عشق کنم... می خواهم با یاد تو به عرش بروم... می دانم آسمان هم یک روز از شادی من و تو اشک شوق می ریزد... می دانم دوستم داری... می دانم برای به هم رسیدن آرام و قرار نداریم... و این را هم می دانم که...
-
من غریبی تنها
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 20:07
می خوام حست کنم با تمام وجودم... ولی دورم ازت... لعنت به این فاصله ها... می خوام دیوانه وار عشقمو به پات بریزم... عاشقتم حتی اگر فاصله مان تا قیامت باشد... نه به گذشته کار دارم... نه به آینده... می خوام دراکنون زندگی با تو باشم تا بی انتها... هرم نفسهایت را نوازش دستانت را از فرسنگهای دور حس می کنم... گرمای وجودت را...
-
پرواز(۲)
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 22:44
اگر عشق تو گناه هم باشد باز هم عاشقت می مانم... باز هم دوستت دارم الهه ی آرزوهای محال... تو باید بمانی حتی اگر در فکر رفتنی... تو باید بمانی تا آدمها بفهمن که وجود تو الکی نیست! و این تویی که خون در رگهایم را به جاری بودن وا می دارد... نمی دانی در این لحظات عمرم که باید در کنارم باشی نبودنت چقدر دردناک است... براستی...
-
روزگار غریبم
شنبه 20 مهرماه سال 1387 12:09
سلام من اومدم... نمیدونم چی بگم بعد این همه مدت که نبودم... کلی حرف داشتم ولی به اینجا که رسیدم کم آوردم... اون برگشته؟ اونی که زمانی تمام عشقم بود... اونی که بدون اون و چشمانش اندازه یک دنیا غریبم... خیلی دلم می خواست و می خواهد تا آخر خط باهاش باشم... ولی به خدا خسته شدم... من فقط می خواستم یک روز برگرده... تا بفهمه...
-
بازگشت تو الهه ام
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 11:19
سلام الهه ی نازم...عاشقت باری دیگر برای تو می نویسد برای تویی که فاصله های کهکشانی مانع از رسیدن تو و من می شود...برای تویی می نویسم که بی من رهسپار جاده ها شده ای... برگشتی و اعتراف کردی هنوزم دوستم داری... به حرمت عشقمان پیشت گلایه نکردم... با اینکه این دل زخمه ها بر دل داشت... نگفتم بهت در این ماهها و سالها چه بر...
-
تولدت مبارک گلم
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 03:06
امروز روز تولدته... نمیدونم چرا نتونستم فراموشت کنم... ای دل غافل... شاید دیگه به من فکر نمی کنی... ولی اشکالی نداره با اینکه میدونم تنها نیستی و جشن میلادت را با دیگری تقسیم می کنی... بدون هیاهو بدون حس حسادت تولدت مبارک گلم... آره بغض نمیزاره چیزی بیشتر یا کمتر بگم دوباره با روز تولدت قطار خاطرات بر روی ذهنم حرکت می...
-
پرواز(۱)
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 01:36
سلام... آمده ام دوباره آغاز کنم در این فصل زیبا شکفتن اگر فرصتی باقی باشد... آمده ام درخت امیدم به بار بنشیند حتی اگر میوه هایش کال ومزه ای تلخ همچون سرگذشتم داشته باشد... شاید در این خط شروع دوباره راه رفته را نروم... شاید هم... نمیدانم... دلم خیلی واسه اینجا و عاشقای بی ریاش تنگ شده بود... دروغ نگفته باشم خواستم...
-
دل تنگ(۱۵)
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 07:29
این ثانیه ها هم می گذرد بماند تلخ یا شیرین... آرزومه ببینمت... خیلی حرفا با تو دارم تنهایی البته اگه باشه بهتره... چه خوش خیال... دلم می خواد با اینکه با دیگری جمع شدی هنوز در فکرم مفرد باشی... می خوام هنوزم یک من تو باشی... مثل خدا... مثل زمین... مثل ماه... نه مثل همه یکها فقط یک......
-
دل تنگ(۱۴)
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 10:26
::در قرار عشق که وفا وجود نخواهد داشت:: ::اما نمی دانم چرا طبیعت این قرار را گذاشته است:: ولگرد کوچه های تنهایی شدم... با کوله باری از حسرت و درد پای پیاده گز می کنم روزهای بی خاطره را... خدا لعنتش کنه اونی که تو را از من جدا کرد... مگه گلی نبود توی این باغ بزرگ دنیا که تو تک گلش شدی... نمی دونستم عطر و زیبایی دل فریب...
-
بازی سرنوشت
جمعه 4 آبانماه سال 1386 22:31
سلام این بار از قلبی دلتنگ نوشتن خبری نیست گرچند دلتنگی همراه همیشگیمه.. این بارمیخوام این آپدیت جدیدم متفاوت باشه. دوست خوبم *سکوت دیوار* منو به یک بازی دعوت کرده که به نظر من جالبه و من با کمال میل شرکت می کنم شاید برای شما دوستانه گلم هم جالب باشه و بیشتر راجع به یه عاشق بدونید... 1- خودت را معرفی کن: یه عاشق تنهام...
-
دل تنگ(۱۳) خدا کنه نحس نباشه سیزدهمین !!
جمعه 27 مهرماه سال 1386 17:57
بعد از ظهری دلگیرتر از همیشه... دلگیر واسه چشم انتظاران عاشق...حقا واسه روزجمعه خوب اسمی گذاشتن جمعه انتظار... همه منتظرن یه جورایی... یکی منتظر یه منجی... یکی منتظر یه معشوق... یکی منتظر یه گمشده... و درآخر هم یکی مثل من منتظر یک مسافر... به امید روزی که همه به گمشده هاشون برسن... آمین یا رب العالمین... البته ببخشید...
-
دل تنگ(۱۲)
شنبه 21 مهرماه سال 1386 00:31
با تو خندیدم برای یک لحظه آشنایی... به تو نگریستم برای روزهایی پایدار... بی اینکه بدانم با تو عاشق شدم... لحظات زیبا عشق را به تندی سپری کردم...عازم سفر شدی... سفری که تنها یک مسافر داشت و آن هم تو بودی... بی تو معنا عشق را درک کردم... بی تو گریستم... گریستم... به جانت قسم که تنها شدم در این رنگارنگ روزگار... با...
-
دل تنگ(۱۱)
جمعه 6 مهرماه سال 1386 16:43
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><> سلام به فصل نارنجی سال... باری دیگر خزانی دیگر از راه رسید و چه مترادف است این پاییز با غربت دلمان... درختان کم کم رو به پژمرده گی می روند و این طبیعت...
-
دل تنگ(۱۰)
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 02:35
می بینمت از دور دست ها... حس میکنم تو اینجا هستی... تو در قلب منی... هنوزم در آسمان خاکستری دلم پنجره امید بی امیدم به سوی تو گشوده میشود... با رفتنت افسوس و حسرت را بر دلم نقاشی کردی... باید می ماندی و می دیدی مرگ آرزوهایم را... آرزوهایی که گفتنش شاید مرهمی بر زخم دلم باشد... من دلم می خواست مثل گذشته ها سنگ صبورت من...
-
دل تنگ(۹)
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 15:20
خسته دل و تنها اسیرم در میان بودن و نبودن... میدانم کسی مرا نمی شناسد در این منزلگاهم که بیابانی لخت و عریان است... مکانی است که خودم برای زیستن انتخاب کرده ام حالا بماند خواسته یا ناخواسته... شاید برای یک لحظه غفلت در نگاهم به اینجا تبعید شدم... نمیدانم...فقط میدانم از طلوعی تا غروبی دیگر در اینجا تازیانه خور باد بی...
-
دل تنگ(۸)
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 01:34
می خوام دوباره بنویسم شاید کمی تسکین بگیرم... می خوام بگم چرا دنیا ما این جوریه؟ چرا با من با تو بد تا میکنه... بد تا کرد...! چرا بعد این همه آشفتگی و دربه دری همه میگن زندگی کن؟ آخه چه جوری...؟ ما که کاری به کسی نداشتیم... داشتیم نون عشقمون می خوردیم... به قول شما داشتیم زندگی می کردیم... ما که به همون دل خوشیهای...
-
.
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 12:07