به یادت بودم... ولی نه آن جوری که تو می خواهی... دارم میشم مثل خودت... مزدوج با دیگری... می خواهم بدانم چه احساسی پیدا میکنی از اینکه من به معنای واقعی در کنار دیگری باشم... میدانم شاید هم مهم نباشه برای تو... ولی نه! راجع به من احتمالا حسودی... درست مثل خودم که نسبت به آن غریبه که پیش تو است حسودم... آره شاید با این وصال که در طالعم است یک ذره از دردی را که در فراقت کشیده ام با نبودن همیشگی ام لمس کنی... از دل آواره و دربه در من جزء تو کی خبر داره...آمد آن روزی که بی من لحظه ها را سر کنی...تازه شدیم برابر... تو در کنار اون... ومن هم در کنار همسفر آرزوهای محال... من هنوزم انگار مثل آن وقتها دلم برایت تنگ میشه... ولی دیگر نیستم که دلتنگی ام را به پایت بریزم...دل تنگی که دوایی برای درمانش نداری...نداری... قبول کن دل پاکم لیاقت تو را ندارد... نمی خواهم بمانم... عاشق بمانم... بالاخره نوبت من هم رسید تا به تو بفهمانم که زندگی چقدر بی رحم و نازیباست... حتی عاشقای مجنون هم از یکدیگر خسته می شوند...
سلام دوست من
وب زیبایی داری
به منم سر بزن و اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن ومنو به اسم گنجشک کوچولو لینک کن
زود بیا
موفق باشی
منتظرم[گل]
سلا م سیاوش جان خوبی؟
پستت خیلی قشنگ بود سیاوش جوونم
نوشته بودی داری مزدوج میشی!!شاید اینجوری بهش کمتر فک کنی و اذیت نشی
موفق باشی
سلام غوغا جان چه عجب اومدی بازم مرسی میم معرفتت می دونی چیه تو زیاد جدی نگیر
یک صحبتهایی شده ولی من حالا حالا تنهام.................... یعنی می خوام تنها باشم.
سلام
وای چه حس خوبی داره نوشته هات..........
خیلی دوست دارم همشو کپی کنم.........
ولی.......موفق باشی گلم
kheili khub minevisi ..dele manam mesle to gerefte..