باز سفر و توفیق اجباری ...من و تهران...شلوغی های همیشگی اش برایم دیگر جذاب نبود ... بس که ذهنم مغشوش...خسته ام از قوی بودن...جسمم اینجا روحم پیش تو... مرغی سرافکنده که توان پریدن ندارد...دیگرخسته شدم از مجازی بودن ها...شرایط روحیم مساعد نیست. می خواهم برای همیشه از مجازی خداحافظی کنم...تصمیم سختی هست ولی دیگر می خواهم عملی کنم ... خدا فرصتی بدهد به تعهداتم نسبت به تو هم عمل میکنم...نگران هیچی نباش...خیلی شکسته شده ام...در این شرایط روحی که حالم خوب نیست تو به جای اینکه در کنارم باشی روبه رویم وایستادی...با من نجنگ که بازنده بازی جفتمون هستیم...منی که جوانیم را به پای تو ریختم...به قول خودت که آیا این عشق تاوان این همه درد را داشت...؟
................................................................
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران