دل تنگ(۱۴)

 

             ::در قرار عشق که وفا وجود نخواهد داشت::

         ::اما نمی دانم چرا طبیعت این قرار را گذاشته است::

 

ولگرد کوچه های تنهایی شدم... با کوله باری از حسرت و درد پای پیاده گز می کنم روزهای بی خاطره را... خدا لعنتش کنه اونی که تو را از من جدا کرد... مگه گلی نبود توی این باغ بزرگ دنیا که تو تک گلش شدی... نمی دونستم عطر و زیبایی دل فریب گل هم دروغه... عاشقی دروغه مگه نه... دیوونه بغض غریبانه سکوتی ناآشنا در وجودم موج میزنه... از وقتی رفتی در سینه ام احساس دوست داشتنت با حقیقت رفتنت دائم در حال ستیز هستند... وجود خسته من کارزاری برای جدالشان مهیا کرده... نمی دانم پیروزی با کیست؟ به جانت قسم خسته ام... کاشکی دیگر به انتها می رسیدم... سالها در دل من زیسته ای تو... پر و بال گرفته ای تو از من... ولی من هرگز ندانستم که تو چیستی و کیستی تو...