دل تنگ (۴)

 

:: مطمئن باش که یادت نرود از دل من:: :: مگر در خاک شود منزل من::

 

سلام... خوبی... تعجب نکن !... شناختی منو؟... چرا ساکتی؟ نکنه دیر اومدم... شاید هم دیگه منی تو آسمون زندگیت نیست... به هر حال منو ببخش که بی موقع و بی مقدمه وارد زندگیت شدم... آخه دیگه صبر و انتظارم هم حدی داری... این قدر منتظر نشستم که نیومدی... با شرمندگی خودم اومدم... میدونم خیلی دیر اومدم... نه نترس نیومدم زندگیو به کامت تلخ کنم... نیومدم کوله بار غمهامو پیش تو باز کنم... فقط اومدم واسه آخرین بار صداتوبشنوم... توقع زیادیه؟  دیوونه یکساله که رفتی ولی انگار هزار ساله... بی رودربایستی میگم دلم برات تنگ شده... قول میدم دیگه مزاحمت نشم... دوست داشتم یه روز گذرت به این ماتم کده انتظار برسه... همه حرفامو اینجا برات گرد آوری کردم... اگه حوصله داشتی تا آخرشو بخون...حرفایی که فقط برای تو بود و خواهد ماند... پس حیفه که بین هوا و زمین معلق باشن... میدونم الان ارزشی برات نداره... ولی واسه اون الهه نازی که من می شناختم حرفام کیمیاست... دیدی که من همیشه به یادت بودم  پس  هیچ وقت نگو من بی وفام... افسوس به این سرنوشت که به هیچیش نمیشه اعتماد کرد... حتی به چشمای تو... چشمایی که تنها سوگند من بود... بگذریم تو هم بی تقصیری... من... من گناهکارم که نباید عاشق تو میشدم... بزار این دل پر از ماتم و غم باشه... نمی خواد حالا که اینجایی خونه تکونیش بکنم... می ترسم گرد و غبارش چشای نازتو اذیت کنه... خلاصه حرف آخرم الهه ی رویاهای ناتمامم همیشه دوستت دارم... قشنگترین روزهای زندگیم از تولد عشقمون در تاریخ 15/2/83 شروع به شمارش کرد تا 29/4/85 روز هجرت بی جواب تو... از این پس هم من هستم و روزهای بی خاطره... ممنونم از اینکه اومدی دلم می خواست یه روز می فهمیدی که چی بر من گذشته... قضاوت هم میزارم به عهده خودت... خواستار بهترین ها برایت هستم...

امیدوارم به آرزوهای نامتنهایت رسیده باشی... آرزومند آرزوهایت...

دلت شاد الهه ی نازم... به قول خودت فراموشم نکن تا زنده هستم...

 .....................................................................................

 

پی نوشت: حرفای زیادی دارم ولی افسوس که مجالی برای صحبتی نمانده...

این نوشته هام یک درصد از حرفام هم نمیشن... باور کن... ای کاش میشد همه چی رو نوشت... ای کاش... دلم می خواد فکر کنم که هیچ وقت تویی در آسمون زندگیم نبوده... ولی مگه میشه انکار کرد آسمون بی ستاره ست...

:: اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت::

:: ای شهر پرخروش ترا یاد کنم::

:: دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار::

:: من با خیال او دل خود شاد کنم::

  (عاشق تنها تیرماه 86 )