پرواز(۷)
  • می دانم من به تو نمی رسم... دلم گرفته بدون تو... غم نبودنت خیلی بزرگه...خیلی... رهایم کن از این احساس دوست داشتنت... سینه ام از آتش این عشق عمریه گر گرفته... با خودم هر چی شمردم نیامد آن روزی که تو مال من باشی... دلتنگی در رویاهایم و امید دوباره دیدنت نیز کار به جایی نبرد و من هنوز هم تنهاترین دورمانده از تو هستم... با اینکه میدانم هزاران سال نوری و فاصله کهکشانی بین من و تو حکمفرماست و همه جاده ها به انتظار واهی ختم میشه عاشقت ماندم! ولی تو چی...؟رهایم کن از این درد کهنه... بذار برم از این دیاری که تو را لحظه به لحظه یادم می آورد... شاید آسمان در جایی دیگر برایم از شادی ببارد... بذار کوله و بار خستگی هایم را در این راه جا بزارم... بزار از نو متولد بشم...