دل تنگ(۲۵)

سلام معشوق پرنده گونه دیروز... افسوس که با جفت دیگری پریدی... ولی من عاشق سینه چاکم هنوز... من همانم همان دل پاک دیروزی ... شاید نفهمی غربت شبهایی را که به یادت بوده ام و شب را با آهنگ گریه با ناامیدی به سحر رسانده ام... چه لحظات غمگینی داشته ام در فضای حجیم تنهاییم که ندانستی و اگرهم بخواهی بدانی نخواهی فهمید... چه زیبا بود زمانی دیدار تو درخواب... زیبا بود تو را داشتن در رویا پرپرشده ام... چه امید عبث بی حاصلی... این منم که از عاشقی مردم... اگر منی باقی مانده... آن رفیق بی ریا از پا افتاده... خسته ست... خیلی خسته... دیگر چشم به راهت نیست... باور کن راهمان از هم جداست... آرزوی شیرین وصال تو هم بوی کهنه گی گرفت... دیگر آن برق خاص را ندارد رنگ چشمان نافذت... هرگز نشد باور کنم که تو را دارم... ولی زود باورم شد که باختمت در قمار روزگاری که ناعادلانه باختن مرامش است... با رفتنت سخترین تنبیه ها نصیب این دل گردید...