پرواز(5)

سهم من از آرزوی داشتن تو عذابه... نیایش و دعا هم برای رسیدن به تو محاله... چه کرده ای با من؟ نگاه نافذت چه بر سرم آورده؟ قبول که داری قلبم شکسته... افکارم گسسته... زبانم هاج و واج... نگاهم مبهوت... قلمم لبالب از تهی... احساسم ترک خورده از همچون تویی... ریشه ی لبانم دیگر خشکید از مدح اسم تو... توی خیالم بارها به تکرار به یادت می افتم در چنین سرشتی که تو برایم مهیا کرده ای... روزگاری رویا مبهم داشتن تو از دوردست ها خیلی زیبا بود... اما در اکنون یاد تو,فکر تو,هوای تو, جزء اندوه و اندوهگین بودن ارمغانی برایم ندارد... ندارم... ندارم هیچ گله ایی از تو... از تویی که زمانی الهام بخش دل غمگین شکسته ام بودی... تو را قسم به خدا... تو را قسم به خاک قبرم... تو را قسم به آسمان دلتنگ چشمانم... قسم به کائنات...دیگر برنگرد... برو در پی سرنوشتت... راه ما جداست... دیگر تحمل ندارم بر فراق یار گریز پا... پایان یافت قصه ی معشوق با نبود الهه ی عشق... دیگر گنجایش این و ص ل محال و  امید عبث بی حاصل را ندارم...