دل تنگ(17)

این قدر با احساسات من بازی نکن... خودت دل تنگ میشی... این قدر توی حیاطچه خیالم گرد و خاک به پا نکن... خودت خاکی میشی... عاشق نبودی قبول کن... از عاشقی بریدم... نه به خاطر بی وفایی تو... به خاطر ناملایمتهای روزگار بد... دیگه باید عادت کنم به بی تو نفس کشیدن... به بی تو خندیدن...آری خندیدن به حال خود هم زیباست... عادت کرده ام به تنها گریستن... باید من تا آن روز زنده باشم تا خوشبختی را که بی من جستجو می کنی ببینم...ببینم...؟! حسود نیستم... آرزویم خوشبختی توست... فقط دلم نمیاد به عکست نگاه کنم چون می ترسم پیش من خجل باشد... خجالت نکش تو راه را درست رفتی من بودم که می خواستم از بیراهه به تو برسم... شاد باشی و جای من خالی ...

.......................................................................................................

پی نوشت1: وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی که مثل هیچکس نیست.

پی نوشت2: برای شادی روح همه عزیزان پرگشوده به دیار باقی صلوات.........