دل تنگ(16)

      

       

 

  چرا این قدر بی وفا شدی؟ این توهستی یا روزگار بد که تو را از چشمانم می اندازد! دلتنگ تو هستم و دلتنگ لحظات با تو بودن... دلتنگ آرزوهای محال مان که به حداقلشان هم نرسیدیم... با هر قطره اشکم یک روز از عمرم کم میشه و نمی دانم روزی که مردم سر خاکم حضور می یابی و یا آخرین هستی بر سر مزار دوستت...! و یا هیچ وقت...؟ چه کسی از ما می خواهد و می تواند این بذر عشقمان را که با محبت و زحمت بیکران کاشته ایم درو کند... نمیدانم...؟  

 .................................................

 پی نوشت: به قول نسی عزیز میشه سبز بود اما از درون خاکستر... شما چی میگید دوست گرامی؟