به راستی که بی تو هیچ و پوچم... در این شوره زار تنهایی عطش نداشتنت را با خود می برم... پاهایم دیگر رمقی ندارند برای یافتن تو...این بار چشمانم روی به آسمان است... روی به آسمانی که تنها سقف مشترک بین ماست... سرشارم از خواهش و تمنا...لبریزم از ناله و فغان در حسرت یک نگاهت... در ندامت گناه نکرده ی نافرجامم می سوزم... هرگز نشد که به کام دل تو را به آغوش بگیرم... و بگویم من مجنون قصه ی تو هستم... و بفهمانم به تو که ندانستم تو را داشتن برای قلب کوچک من زیاد است... خیلی زیاد
<><><><<><><><><><><><><><><>><><><>
رفتی بی من بی آنکه بدانی نیازم چه بود... افسوس که دلم زیاد هم نخواست... فقط می خواست تو را در بر خویش بگیرد... اما به قول خودت: عرضه نداشت... نتوانست... جرائت نداشت... جسارت نداشت... جسور نبود... همه ی اینها که درست... ولی عاشق که بود
سلام قشنگ بود مرسی
ممنون چشات خوشگل می بینه
یادم مـــیاد روزایی کــــه دنبالت مــی اومـــدم
بــــرای دیـــدنت ، دل رو به آب وآتـیـــش مــی زدم
وقـتی که گفتی با منی ، سـادهً حــرف تو شـــدم
جریمهً عشق توا ، کـه تـنها مــــوندم با خـــــودم
یادم مـــــیاد می گفـتی دل به کـــسی نــمـیدی
می گفتی بعد یــک عـــــــمر ، به آرزوت رســیدی
چی شد کـــه از مـــــن و دل ، یــکدفعه دل بـریدی
تــنها گذاشتی رفـــتی ، مــــن و با نــا امـــــــیدی
*حالا موندم تک و تنها ، تک و تک و تنها تنهایــــــم*
*دارم بی تو از تو می خونم ، ای گل ســرخ زیـبایم
سلام وبلاگت خیلی قشنگه ولی چرا این همه دلتنگی
سلام دلتنگی جزیی از تار و پودم شده